سلام
شاید غیر عادی به نظر برسد اما لطفا تمام سعی خود را بکار بگیرید تا به هیچ عنوان بازنشسته نشوید !
گفتم غیر عادی به نظر میرسد وامیدوارم شما هم همانند معدود موفقهای هر جامعه صنفی ویا شغلی، غیر عادی باشید .
شاید لااقل تعریف من از بازنشستگی تعریف غلطی باشد که رسیدن به آنرا برای هیچ کس نمیپسندم .تعریفی که اطراف خودم مصداقهای زیادی برای آن می بینم و تقریبا برای همه عادی های جامعه تعریف متعارفی بحساب می آید .
شما باید سی سال کار کنی و سابقه کار و بیمه داشته باشی تا به افتخار بازنشستگی نائل شوی، آنوقت نهایتا یک یا دو دهه دیگر به مشاغل دیگری مشغول باشی و در نهایت می شوی باز نشسته واقعی . تناوبی بین پارک و خانه . از نشانه های این نوع بازنشستگی این است که مشتاقانش برای رسیدن به آن لحظه شماری میکنند . چیزی از جنس لحظه شماری های ماه های آخر خدمت سربازی .
و یک نقطه اشتراک پایان خدمت و بازنشستگی اینست که وقتی به آنها میرسی، میبینی آنقدر که تصورش را میکردی فضایی رؤیایی نیستند !
اما من معدود آدمهایی را دیده ام و دیده ایم که باز نشستگی به این مفهوم برایشان معنی ندارد ! و آنها هم نشانه ای دارند : حتی شنیدن کلمه ی باز نشستگی هم برایشان رنج آور است .کسانی که آنقدر عاشق شغل خود هستند که گذر زمان را حس نمیکنند و کارشان، جزئی از وجودشان شده است . این آدمها هیچ وقت بازنشسته نمیشوند مگر اینکه یا سلامتی شان اجازه ی ادامه ندهد و یا مرگشان .
شاهد گرفتن از چند مثال خالی از لطف نیست . بنظر شما استادجمشید مشایخی بازنشستگی دارد ؟!
امثال او اگر خدایی ناکرده بستری مادام هم بشوند، با کلام و نفسشان میتوانند مسیر عشقبازی خود را در قالب انتقال دانش ارزشمند شغلی خود ادامه دهند ... حتی تا نفس آخر !
و یا همشهری عزیز خودمان، استاد فرشچیان ...
بعید میدانم که او هم برای بازنشستگی و تناوب بین پارک و خانه لحظه شماری کند!
آدمهایی از این جنس فقط در دنیای هنر نیستند . در هر صنف و شغلی آدمها کافیست عاشق شغل خود باشند تا به حد کمال شغلی خود برسند .
با توجه به آنچه گفته شد شاید به من حق بدهید که آرزو کنم که هیچ وقت باز نشسته نشوید .
لطفا اگر لازم است تمام دنیا را بگردید تا شغل مورد علاقه ی خود را بیابید .
و آنوقت حتما موفقیت را میچشید وهیچ وقت بازنشسته نخواهید شد !