روزنوشته های داوودکیخسروکیانی

سلام

سلام

بعضی از مناسبتها،آنقدر وجهه و آبرو دارند که تقریبا همه ی گروه ها و نحله های فکری سر تعظیم در مقابل آن خم و آن را احترام میکنند . و از بهترین آنها سالروز فتح خرمشهر عزیز که دوست و دشمن عموما به آن افتخار میکنند و آنقدر اعتبار دارد که هر از چندی هم آدمها دستاورد های بزرگ خود را با آن مقیاس میکنند .

اما خرمشهر چگونه آزاد شد ؟ تحلیلهای فراوانی در این مورد وجود دارد . در آن مقطع زمانی که مدت زیادی از شروع یک حکومت نمیگذشت و همه ارکان آن در ضعف مطلق بود و تازه خنجر هایی هم از پشت بر این ملت دردمند نواخته میشد، چگونه قسمتی از خاک وطن باز پس گرفته شد ؟ باز پس گیری که بنا بر اذعان دشمن غیر ممکن و یا محال بود . همان دشمنی که سودای فتح یک هفته ای یک ملت در سر داشت و همه محاسبات مادی هم این سودا را کاملا معتبر نشان میداد .

سودایی که یک جوان بیست و چند ساله بنام ممّد و دوستانش آنرا شکست ...

وقتی دو ماه ممّد و دوستانش با برنو و سنگ و...، دشمن و همه حامیانش را پشت دروازه های یک خرمشهر مضحکه کردند، آنها چگونه دیگر میتوانستند تصور فتح تهران را داشته باشد ؟

و ممّد ها معادلات دشمن و غریب به هفتاد پشتیبانش را در هم شکستند تا جایی که خیال فتح یک هفته ای یک ملت تبدیل شد به حفظ اشغال یک ویرانه شده خاک بنام خرمشهر و یا همان خونین شهر ممّد و دوستان .

 

خرمشهر شده بود یک سمبل که دشمن با تمام توان و ظرفیت خود آن را حفظ میکرد . .

ممّد دیگر نبود امّا جایش را جوانکهای دیگری پر کرده بودند . مثل همین حسن باقری خودمان، فرمانده اطلاعات و عملیات یک سپاه با سن غریب به بیست و یک  با دو سال سابقه نظامی گری !

مگر میشود یک جوانک بیست و یک ساله طراح عملیاتی باشد بر ضد اینهمه دشمن ! مگر داریم !؟

 

بله هم داشتیم و هم شد ...

البته دوستان دیگر ممّد هم آمده بودند تا بمیرند پای کار خونین شهر . مثلا همین جوانک دیگر، حسین خرازی که آنطرف بیسیم به او ژنرال میگفتند اما او همان حسین صمیمی و دوست داشتنی خودمان بود البته حدودا بیست ساله !

قهرمانان این قصه یکی دوتا نبودند اما مَظهر ومُظهر غیرت شدند و ...

و بعد روزی کسی خواند : ممّد نبودی ببینی شهر آزاد گشته    خون یارانت ...

وآن روزها خودم دیدم که پدرم ، مادرم و مردم خیابان اشک میریختند و شیرینی میدادند و شادی میکردند که :

خرمشهر آزاد شد .

و راستی صحنه برای من با آن سن کم آنقدر مهیج بود که کاملا حال و هوای آنروز در ذهنم مانده است .

این حادثه شکوهمند ملی، اسطوره میطلبید و اسطوره های با سن متوسط بیست سال آمدند و این صحنه زیبای تاریخی را کشیدند . در واقع سنت خداوند موحدین و کائنات غیر موحدین دنیا بر این است که معجزه های بزرگ را در بستر ظهور و بروز اسطوره های بشری نشان دهد .

و همه ی حادثه های بزرگ و اسطوره ساز قاعده ی مشترکی دارند .

مثل همین ماه مبارک ما مسلمانها .

مبارک است برای قلبی که لایق نزول آن برکت  شود . ماهیت مبارکی آن پابرجاست اما ظرفی هم برای اهدای این برکت باید آماده باشد .

مثل فتح خرمشهر که ظرف وجود ممّد و دوستانش محل ظهور معجزه ی ماندگار آن فتح  شد، فتح ماه مبارک هم منوط به حضور است . حضور من . حضور تو .

و بسیارند مبارکهایی که خداوند ما موحدان برایمان تدارک دیده است و البته میگوید که رمضان از مبارک ترین هاست .

اما قرار نیست فرشته ها نزول اجلال کنند و برای من و تو همه چیزمان را مبارک کنند و بروند . آنان منتظر یک قدم من و تو اند تا صد قدم، ما را به جلو سیر دهند اما قدم که هیچ، دریغ از یک وجب تحرک من و تو .

سفره ی کریم در حال گستردن است تا آماده های امت خاتم را به هر فتحی که بخواهند برساند . بستری شگرف امّا  تشنه ی حضورما، تا تبدیلمان کند به اسطوره هایی بزرگ .

وهمه نا مبارکی های زندگی من و تو حاصل نبودن های ماست چون اصلا بنای خلقت بر مبارکی است .

بستر فتح آماده است

کاش آماده شوم و کاش آماده شویم .

کاش همه با هم قدمی برداریم تا همه ی خونین شهرهای ما آزاد شود .

خونین شهر اقتصاد

خونین شهر اخلاق

خونین شهر حیا

خونین شهر مروت

وخونین شهر ...

 

نظرات  (۱)

سلام. خیلی زیبا و جذاب
موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
X