روزنوشته های داوودکیخسروکیانی

سلام

دزدیدش .

مطمئنم .

داوود کیخسروکیانی

سلام

شاید غیر عادی به نظر برسد اما لطفا تمام سعی خود را بکار بگیرید تا به هیچ عنوان بازنشسته نشوید !

داوود کیخسروکیانی

سلام

بعد از یک روزکاری سخت و پرمشغله، گوشه ای دنج و خلوت از دنیا، فرشته، کوله پشتی سنگینش رو زمین گذاشت، نشست و پاهایش رو دراز کرد تا استراحتی کنه .

زانوهاش را کمی مالید تا جون بگیره و دوباره بتونه پی ماموریت هاش بره وبعد کوله اش رو برداشت و چند تا کاغذ بیرون کشید و شروع کرد به نگاه کردن کاغذ ها ...

- خسته شدی ؟

داوود کیخسروکیانی

سلام

من خودم بلدم . بله میدونم . اینکه چیزی نیست . خودم خبر دارم . خودم اینکاره ام ها . چی فک کردی ؟ اینقدها هم ببو نیستم .

داوود کیخسروکیانی

سلام

گزاره های بالا را منتسب به گاندی نقل میکنند و من نیز سندی برای انتساب این گزاره ها به او پیدا نکردم .اما بجهت زیبایی ودرگیری شخصی با آنها کمی در موردشان مینویسم .

داوود کیخسروکیانی

سلام

بعضی از مناسبتها،آنقدر وجهه و آبرو دارند که تقریبا همه ی گروه ها و نحله های فکری سر تعظیم در مقابل آن خم و آن را احترام میکنند .

داوود کیخسروکیانی


سلام

برای یک کتابخواری مثل من که دوره های متنوع تند خوانی را طی زده بودم و اکثر سایتهای تند خوانی را مرتب پیگیری میکردم، وبلاگ ساده ی متاریدینگ کمی عجیب بود .

داوود کیخسروکیانی

سلام

فروشندگی بجهت عملکرد معمول و سنتی اکثر فروشنده ها، خیلی شغل خوش سیمایی نیست . همه ما دچار فروشندگانی شده ایم که بعد ها متوجه شده ایم که چه بلایی به سر جیبمان آمده است اما همه این خاطرات تلخ و گزنده، جامعه ما را از این شغل کلیدی بی نیاز نمیکند .

 نکته مهم در شغل فروش و فروشندگی اینست که متاسفانه تعدادزیادی از کسانی که این کار را جهت  امرار معاش و کسب روزی خود برگزیده اند، از قواعد درست و اصولی آن اطلاع ندارند و حتی بدون مطالعه و تحقیق آثار بزرگان دنیا در این حوزه و صرفا بجهت گذران سالیانی چند در شغل فروشندگی دچار دام تجربه خود شده اند و خود را بی نیاز از دانش پیچیده و چند بعدی فروش میدانند .

بعنوان یک نمونه فروشنده ای که صداقت و خدمت به مشتری را اولین اولویت شغلی خود نداند، سود ودر آمدی پایدار و دائمی را تجربه نخواهد کرد . اشتباه نکنید این اصول را از متون کتابهای دینی و اخلاقی نقل نکرده ام بلکه باعث شگفتی خیلی از دوستان من واحتمالا شما میشود که بدانید این اصول اخلاقی ، پیشنهاد جدی بزرگان تجارت دنیاست .

اما تجربه داران محضِ دنیای فروش اینها را اخلاقیات غیر قابل اجرا میدانند و راه خود را ادامه میدهند . همان کلید واژه آشنا به گوش همه ما . دلالان و ...

فروش یا فروشندگی علی رغم بدنامی که دارد، فرآیندی است که اکثر ما در تعاملات خود با دیگران از آن استفاده ای نا آگاهانه میکنیم و یادگیری کمی از جزئیات آن، روند موفقیت و رشد ما را دو چندان میکند .دلیلم چیست ؟

مثلا من یک دوره آموزشی دارم و میخواهم شما را متقاعد کنم که به ازای مقداری پول، شما دوره ی من را بخرید ونه محصول رقیب را .

حالا فرض کنید که شما ماهی زینتی دارید و من به ازای فروش دوره ام، میخواهم از شما یک آکواریوم بگیرم .پولی تبادل نمیشود اما من باید بتوانم شما را متقاعد کنم که محتوای من بدرد شما میخورد تا شما هم راضی شوید که سرمایه خود را به من بدهید .

در همه بده و بستان ها همیشه چیزی از جنس متقاعد کردن وجود دارد، پای پول وسط باشد یا نباشد .

مثالی غیر متعارف مطرح میکنم . معلم باید دانش آموز را متقاعد کند که دانشش برای او مفید است تا دانش آموز وقتش و حواسش را به او بدهد . چرخه این مثال برای معلم مدرسه کمی پیچیده تر اما برای معلم خصوصی کمی واضح تر است .

مادر باید فرزند خود را متقاعد کند تا حرفش را گوش دهد، یا به عبارت بهتر باید بتواند نظر خود را به فرزند خود بفروشد، به ازای محبت هایی که قبلا خرج فرزند خود کرده است .بین مادر و فرزند هم رابطه ای از جنس تبادل وجود دارد که فرزند حاضر است نظر اورا بخرد اما همان فرزند نظر من غریبه  را نمیخرد چون من را نمیشناسد و قبلا موجودی حساب عاطفی با او نداشته ام . مفهومی که استفان کاوی در کتاب بینظیر هفت عادت مردمان مؤثر به زیبایی و تفصیل بیان میکند . پس مهارت های فروش را میتوان در همه روابط اجتماعی تعمیم داد و از نتایج آن بهره برد .

.

فروش و فروشندگی یا چیزهایی از جنس متقاعد کردن هم مانند همه مشاغل، اصول و قواعد خودش را دارد که فقط با رعایت آنها و مهارت در انجام این اصول میتوان به جایگاه قابل قبولی رسید .

جوانی که سرمایه عمر گرانبهای عمر خود را در تحصیل دانش و یا دانشهایی صرف کرده، حتما باید بتواند با قدرت و شایستگی آنرا عرضه کند و بتواند در مورد توانمند بودن خود کارفرما را متقاعد کند . جوانی که فقط سر در کتاب کرده و بلد نیس چند کلمه حرف بزند، مطمئناٌ رقابت را به دیگری که فقط قدرت ارائه قویتری دارد میبازد.

تولید کننده ای ( اعم از تولید دانش ،محصول ویا خدمات ) که تمام هم و غم خود را صرف جمع آوری تخصص ، مهارت و کیفیت محصول خود کرده و در فروش و مذاکره قدرت ندارد، باید ثمره خون دل خود را تقدیم دلالان و واسطه ها کند .

 

 

تعامل ، متقاعد سازی و یا همان فروش خودمان، آنچنان دانش پیچیده و دست نیافتنی نیست که بخاطر خلاء آن در لیست توانمندیهای خود در رقابت ها همیشه بازنده باشید و یا بعضی وقتها به شانس متکی باشید .

بلطف دنیای دیجیتال فرصتهای آموزشی بسیار زیاد و کم هزینه شده اند و انصافا استادان قدرتمندی هم در این حوزه مشغول خدمت هستند . اگر نگارنده منشاء کمکی باشد باعث افتخار است و اگر نه آدرس چند سایت قدرتمند در قسمت پیشنهادهای من موجود میباشد .

 

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

مشکل ما قبل از تولد فرزند اولم علی محمد شروع شد . همسرم درگیر بیماری های زمان بارداری شد و تجویز پزشک همسرم این بود : استراحت مطلق .

فرزند اول خانواده و همچنین بزرگترین نوه بودنم، من را در تیتر خبرهای فامیل داده بود و همه اقوام و آشنایان پیگیر وضعیت سلامتی خانمم بودند .

مشکلاتمان با تولد علی محمدم نه تنها حل نشد بلکه بیشتر هم شد . مشکل بیماری و ضعف همسرم بعلاوه مراقبت و نگهداری از یک نوزاد زردی گرفته . زندگی برام واقعا طاقت فرسا شده بود و تمام تمرکز شغلی خود را از دست داده بودم و مدام مجبور به جواب دادن به سؤالات و پیگیری های اطرافیانم بودم .

حدس میزنید چالش من چه بود ؟ بیماری همسرم ؟ زردی گرفتن علی محمد ؟  شیر نخوردن او و یا؟

اینها همگی سخت بودند امّا مطلبی که دمار از روزگار دو جوان تازه فرزند دار شده در آورده بود چیزی بود بنام محب و دلسوزی .

همه اطرافیان به من و همسرم لطف داشتند و به همین جهت تمام هم و غمّ خود را جهت راهنمایی دلسوزانه حقیر و خانمم بکار میبردند . حقیقتا ً نیت آنها اظهار محبت بود امّا نمود این محبت ها در زندگی من شده بود بحران .

از اظهار نظر متعصبانه و پرخاشگرانه در مورد پزشک معالج همسرم تا پیشنهادهای رنگ و وارنگ پزشکان نوین ویا سنتی برای نوزادم . از خوردنی ها و نخوردنی ها تا پوشیدنی ها و نپوشیدنی ها و محوری ترین چالش ما این بود که مثلا اگر دختر عمه ی پسر خاله ام دکترکیانی نژاد را برای علی محمد پیشنهاد میکرد اولا بقیه پزشکان را بشدت تکفیر میکرد و در ثانی خودش نوبت آن پزشک را میگرفت و خودش هم میامد تا بچه و مادرش را ببرد و دارو هم بخرد و بخوراند و ... و اگر دختر عمه خانمم متوجه میشد با پرخاشگری  اظهار میکرد ( با عرض معذرت )دکتر کیانی نژاد!؟ خودِ گاوه !!! چرا بچه رو بردین پیشش ؟

کلافه شده بودیم و راه چاره میطلبیدیم تا اینکه چراغی در مغز ناقصمان روشن شد .در همه مواقع برخورد تدافعی میکردیم ولی بعد مجبور بودیم بعد از ساعتها مشاجره کوتاه بیاییم .

 راه حل ما این بود :

بهترین دکتر شهرمان را انتخاب و فقط به حرف او عمل میکردیم ولی :

 

والبته بعد کار خودمان را میکردیم . عمل به حرف متخصص خودمان .

 

نوزادمون سردیش شده بهش چایی نبات بدیم ؟ باشه چشم امشب بهش میدیم .

بعد هم اگه پیگیر میشدن میگفتیم بله دادیم و خوب شد ممنون از راهنماییتون ! بچه مون داشت تلف میشد !!!   ممنون !!

بچه مون سرما خورده، پهلوشو ببندین ؟ باشه چشم امشب میبندیم .

کتش در رفته : واقعاً ؟ چرا ما متوجه نشدیم ؟ خب پیش کی ببریمش ؟ باشه چشم امشب ...

خانمم کم کم راه بره خوب میشه ؟ چشم از امشب کمی راه میریم .

به نوزادِ دو ماهه اسفند بدیم بخوره !؟    بچشم همین امشب ...

نه ! بخوابه و استراحت مطلقش رو ادامه بده ؟  بچشم . از همین لحظه ...

 

راه حل جادویی بود فقط اوایل استفاده از این راه حل کمی مشکل داشتیم !

خنده مان میگرفت ولی بعد مثل بازیگران تئاتر ماهر شدیم و حرفه ای .

بعد ها هم این تجربه را به شغلم هم تعمیم دادم و راحت شدم :

بعد از ماهها تحقیق در مورد یک پروژه تصمیم میگرفتیم که شیر شماره 12 را عوض کنیم . راننده جرثقیل که در عمر کاری اش فقط با شش عدد اهرم هیدرولیک کار کرده بود نظر میداد : نه باید فشار شکن خط رو عوض کنین و ما اگر میگفتیم که پدر جان به این دلایل نمیشود، آنوقت باید با یک راننده میانسال جرثقیل ساعتها بحث کنیم و دست آخر هم اگر حرفش به کرسی نمی نشست دلخور میشد . خب راه حل جادویی را بکار میبردیم و میگفتیم :

ظرف 10 ثانیه مشکل بکلی حل میشد ! بدون قهر و دلخوری و متلک های بعدی !

یا دوستانم بمن لطف داشتند، مرتب جدا جدا بمن پیشنهاد شراکت میدادند و من ساده شروع میکردم به ارائه دلایل منطقی که این کار شدنی نیست و ازطرف آنها به دفاع جانانه که نه میشه ...

به هرکس که میگفت میایی با هم شراکتی یه کارگاه بزنیم، میگفتم باشه خیلی عالیه . ازکی ؟ و ... دیگر هیچ صحبتی از آنها نمیشنیدم !

یا خانمم بعد از ماهها مشورت با صاحبان تجربه، اگر مدلی برای لباسش انتخاب میکرد و بعد یک کم اطلاع از خیاطی بعد از دیدن آن لباس میگفت کاش یقه اش رو هفت میدوختی . خانمم میگفت بله حق با شماست و زیر لب لبخند ملیحی با هم تبادل میکردیم .

و مگر نه اینست که آدم کم سواد مجبور است جهت جبران ذهنی این نقیصه ی خود با اظهار نظر های سطحی در همه زمینه ها اظهار فضل کند . خب بهترین روش مواجه شدن با این پدیده ها، فراهم ساختن فضای دیده شدن آنهاست . چیزی که سخت به آن محتاجند

 

لطفا با هر کسی بحث نکنید، لبخندی بزنید و بگویید چشم . حق با شماست ...

و بعد کار خود را ادامه بدهید

 

اگر این نکته را تجربه کردید و لبخندی به لبتان نشست،  ثواب آن باشد هدیه به پدر بزرگ و مادر بزرگ مرحوم و عزیزم .

و اگر تجربه مشابهی دارید لطفا برایم بنویسید .

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی
X