روزنوشته های داوودکیخسروکیانی

سلام

سلام

بعضی از مناسبتها،آنقدر وجهه و آبرو دارند که تقریبا همه ی گروه ها و نحله های فکری سر تعظیم در مقابل آن خم و آن را احترام میکنند .

داوود کیخسروکیانی


سلام

برای یک کتابخواری مثل من که دوره های متنوع تند خوانی را طی زده بودم و اکثر سایتهای تند خوانی را مرتب پیگیری میکردم، وبلاگ ساده ی متاریدینگ کمی عجیب بود .

داوود کیخسروکیانی

سلام

فروشندگی بجهت عملکرد معمول و سنتی اکثر فروشنده ها، خیلی شغل خوش سیمایی نیست . همه ما دچار فروشندگانی شده ایم که بعد ها متوجه شده ایم که چه بلایی به سر جیبمان آمده است اما همه این خاطرات تلخ و گزنده، جامعه ما را از این شغل کلیدی بی نیاز نمیکند .

 نکته مهم در شغل فروش و فروشندگی اینست که متاسفانه تعدادزیادی از کسانی که این کار را جهت  امرار معاش و کسب روزی خود برگزیده اند، از قواعد درست و اصولی آن اطلاع ندارند و حتی بدون مطالعه و تحقیق آثار بزرگان دنیا در این حوزه و صرفا بجهت گذران سالیانی چند در شغل فروشندگی دچار دام تجربه خود شده اند و خود را بی نیاز از دانش پیچیده و چند بعدی فروش میدانند .

بعنوان یک نمونه فروشنده ای که صداقت و خدمت به مشتری را اولین اولویت شغلی خود نداند، سود ودر آمدی پایدار و دائمی را تجربه نخواهد کرد . اشتباه نکنید این اصول را از متون کتابهای دینی و اخلاقی نقل نکرده ام بلکه باعث شگفتی خیلی از دوستان من واحتمالا شما میشود که بدانید این اصول اخلاقی ، پیشنهاد جدی بزرگان تجارت دنیاست .

اما تجربه داران محضِ دنیای فروش اینها را اخلاقیات غیر قابل اجرا میدانند و راه خود را ادامه میدهند . همان کلید واژه آشنا به گوش همه ما . دلالان و ...

فروش یا فروشندگی علی رغم بدنامی که دارد، فرآیندی است که اکثر ما در تعاملات خود با دیگران از آن استفاده ای نا آگاهانه میکنیم و یادگیری کمی از جزئیات آن، روند موفقیت و رشد ما را دو چندان میکند .دلیلم چیست ؟

مثلا من یک دوره آموزشی دارم و میخواهم شما را متقاعد کنم که به ازای مقداری پول، شما دوره ی من را بخرید ونه محصول رقیب را .

حالا فرض کنید که شما ماهی زینتی دارید و من به ازای فروش دوره ام، میخواهم از شما یک آکواریوم بگیرم .پولی تبادل نمیشود اما من باید بتوانم شما را متقاعد کنم که محتوای من بدرد شما میخورد تا شما هم راضی شوید که سرمایه خود را به من بدهید .

در همه بده و بستان ها همیشه چیزی از جنس متقاعد کردن وجود دارد، پای پول وسط باشد یا نباشد .

مثالی غیر متعارف مطرح میکنم . معلم باید دانش آموز را متقاعد کند که دانشش برای او مفید است تا دانش آموز وقتش و حواسش را به او بدهد . چرخه این مثال برای معلم مدرسه کمی پیچیده تر اما برای معلم خصوصی کمی واضح تر است .

مادر باید فرزند خود را متقاعد کند تا حرفش را گوش دهد، یا به عبارت بهتر باید بتواند نظر خود را به فرزند خود بفروشد، به ازای محبت هایی که قبلا خرج فرزند خود کرده است .بین مادر و فرزند هم رابطه ای از جنس تبادل وجود دارد که فرزند حاضر است نظر اورا بخرد اما همان فرزند نظر من غریبه  را نمیخرد چون من را نمیشناسد و قبلا موجودی حساب عاطفی با او نداشته ام . مفهومی که استفان کاوی در کتاب بینظیر هفت عادت مردمان مؤثر به زیبایی و تفصیل بیان میکند . پس مهارت های فروش را میتوان در همه روابط اجتماعی تعمیم داد و از نتایج آن بهره برد .

.

فروش و فروشندگی یا چیزهایی از جنس متقاعد کردن هم مانند همه مشاغل، اصول و قواعد خودش را دارد که فقط با رعایت آنها و مهارت در انجام این اصول میتوان به جایگاه قابل قبولی رسید .

جوانی که سرمایه عمر گرانبهای عمر خود را در تحصیل دانش و یا دانشهایی صرف کرده، حتما باید بتواند با قدرت و شایستگی آنرا عرضه کند و بتواند در مورد توانمند بودن خود کارفرما را متقاعد کند . جوانی که فقط سر در کتاب کرده و بلد نیس چند کلمه حرف بزند، مطمئناٌ رقابت را به دیگری که فقط قدرت ارائه قویتری دارد میبازد.

تولید کننده ای ( اعم از تولید دانش ،محصول ویا خدمات ) که تمام هم و غم خود را صرف جمع آوری تخصص ، مهارت و کیفیت محصول خود کرده و در فروش و مذاکره قدرت ندارد، باید ثمره خون دل خود را تقدیم دلالان و واسطه ها کند .

 

 

تعامل ، متقاعد سازی و یا همان فروش خودمان، آنچنان دانش پیچیده و دست نیافتنی نیست که بخاطر خلاء آن در لیست توانمندیهای خود در رقابت ها همیشه بازنده باشید و یا بعضی وقتها به شانس متکی باشید .

بلطف دنیای دیجیتال فرصتهای آموزشی بسیار زیاد و کم هزینه شده اند و انصافا استادان قدرتمندی هم در این حوزه مشغول خدمت هستند . اگر نگارنده منشاء کمکی باشد باعث افتخار است و اگر نه آدرس چند سایت قدرتمند در قسمت پیشنهادهای من موجود میباشد .

 

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

مشکل ما قبل از تولد فرزند اولم علی محمد شروع شد . همسرم درگیر بیماری های زمان بارداری شد و تجویز پزشک همسرم این بود : استراحت مطلق .

فرزند اول خانواده و همچنین بزرگترین نوه بودنم، من را در تیتر خبرهای فامیل داده بود و همه اقوام و آشنایان پیگیر وضعیت سلامتی خانمم بودند .

مشکلاتمان با تولد علی محمدم نه تنها حل نشد بلکه بیشتر هم شد . مشکل بیماری و ضعف همسرم بعلاوه مراقبت و نگهداری از یک نوزاد زردی گرفته . زندگی برام واقعا طاقت فرسا شده بود و تمام تمرکز شغلی خود را از دست داده بودم و مدام مجبور به جواب دادن به سؤالات و پیگیری های اطرافیانم بودم .

حدس میزنید چالش من چه بود ؟ بیماری همسرم ؟ زردی گرفتن علی محمد ؟  شیر نخوردن او و یا؟

اینها همگی سخت بودند امّا مطلبی که دمار از روزگار دو جوان تازه فرزند دار شده در آورده بود چیزی بود بنام محب و دلسوزی .

همه اطرافیان به من و همسرم لطف داشتند و به همین جهت تمام هم و غمّ خود را جهت راهنمایی دلسوزانه حقیر و خانمم بکار میبردند . حقیقتا ً نیت آنها اظهار محبت بود امّا نمود این محبت ها در زندگی من شده بود بحران .

از اظهار نظر متعصبانه و پرخاشگرانه در مورد پزشک معالج همسرم تا پیشنهادهای رنگ و وارنگ پزشکان نوین ویا سنتی برای نوزادم . از خوردنی ها و نخوردنی ها تا پوشیدنی ها و نپوشیدنی ها و محوری ترین چالش ما این بود که مثلا اگر دختر عمه ی پسر خاله ام دکترکیانی نژاد را برای علی محمد پیشنهاد میکرد اولا بقیه پزشکان را بشدت تکفیر میکرد و در ثانی خودش نوبت آن پزشک را میگرفت و خودش هم میامد تا بچه و مادرش را ببرد و دارو هم بخرد و بخوراند و ... و اگر دختر عمه خانمم متوجه میشد با پرخاشگری  اظهار میکرد ( با عرض معذرت )دکتر کیانی نژاد!؟ خودِ گاوه !!! چرا بچه رو بردین پیشش ؟

کلافه شده بودیم و راه چاره میطلبیدیم تا اینکه چراغی در مغز ناقصمان روشن شد .در همه مواقع برخورد تدافعی میکردیم ولی بعد مجبور بودیم بعد از ساعتها مشاجره کوتاه بیاییم .

 راه حل ما این بود :

بهترین دکتر شهرمان را انتخاب و فقط به حرف او عمل میکردیم ولی :

 

والبته بعد کار خودمان را میکردیم . عمل به حرف متخصص خودمان .

 

نوزادمون سردیش شده بهش چایی نبات بدیم ؟ باشه چشم امشب بهش میدیم .

بعد هم اگه پیگیر میشدن میگفتیم بله دادیم و خوب شد ممنون از راهنماییتون ! بچه مون داشت تلف میشد !!!   ممنون !!

بچه مون سرما خورده، پهلوشو ببندین ؟ باشه چشم امشب میبندیم .

کتش در رفته : واقعاً ؟ چرا ما متوجه نشدیم ؟ خب پیش کی ببریمش ؟ باشه چشم امشب ...

خانمم کم کم راه بره خوب میشه ؟ چشم از امشب کمی راه میریم .

به نوزادِ دو ماهه اسفند بدیم بخوره !؟    بچشم همین امشب ...

نه ! بخوابه و استراحت مطلقش رو ادامه بده ؟  بچشم . از همین لحظه ...

 

راه حل جادویی بود فقط اوایل استفاده از این راه حل کمی مشکل داشتیم !

خنده مان میگرفت ولی بعد مثل بازیگران تئاتر ماهر شدیم و حرفه ای .

بعد ها هم این تجربه را به شغلم هم تعمیم دادم و راحت شدم :

بعد از ماهها تحقیق در مورد یک پروژه تصمیم میگرفتیم که شیر شماره 12 را عوض کنیم . راننده جرثقیل که در عمر کاری اش فقط با شش عدد اهرم هیدرولیک کار کرده بود نظر میداد : نه باید فشار شکن خط رو عوض کنین و ما اگر میگفتیم که پدر جان به این دلایل نمیشود، آنوقت باید با یک راننده میانسال جرثقیل ساعتها بحث کنیم و دست آخر هم اگر حرفش به کرسی نمی نشست دلخور میشد . خب راه حل جادویی را بکار میبردیم و میگفتیم :

ظرف 10 ثانیه مشکل بکلی حل میشد ! بدون قهر و دلخوری و متلک های بعدی !

یا دوستانم بمن لطف داشتند، مرتب جدا جدا بمن پیشنهاد شراکت میدادند و من ساده شروع میکردم به ارائه دلایل منطقی که این کار شدنی نیست و ازطرف آنها به دفاع جانانه که نه میشه ...

به هرکس که میگفت میایی با هم شراکتی یه کارگاه بزنیم، میگفتم باشه خیلی عالیه . ازکی ؟ و ... دیگر هیچ صحبتی از آنها نمیشنیدم !

یا خانمم بعد از ماهها مشورت با صاحبان تجربه، اگر مدلی برای لباسش انتخاب میکرد و بعد یک کم اطلاع از خیاطی بعد از دیدن آن لباس میگفت کاش یقه اش رو هفت میدوختی . خانمم میگفت بله حق با شماست و زیر لب لبخند ملیحی با هم تبادل میکردیم .

و مگر نه اینست که آدم کم سواد مجبور است جهت جبران ذهنی این نقیصه ی خود با اظهار نظر های سطحی در همه زمینه ها اظهار فضل کند . خب بهترین روش مواجه شدن با این پدیده ها، فراهم ساختن فضای دیده شدن آنهاست . چیزی که سخت به آن محتاجند

 

لطفا با هر کسی بحث نکنید، لبخندی بزنید و بگویید چشم . حق با شماست ...

و بعد کار خود را ادامه بدهید

 

اگر این نکته را تجربه کردید و لبخندی به لبتان نشست،  ثواب آن باشد هدیه به پدر بزرگ و مادر بزرگ مرحوم و عزیزم .

و اگر تجربه مشابهی دارید لطفا برایم بنویسید .

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی

پیش نیاز : مطالعه مطلب قبلی پیشنهاد میگردد .

سلام

گزاره های زیر در مورد باورها ، برداشت آزاد یک دانش آموز مهارتهای فردی است که بطبع ممکن است غلط باشد.البته جسارت پرداختن به این موضوع بجهت مطالعه زیاد کتابها ومقاله های انگیزشی بوده است که طی این سالها توفیق آنرا داشته ام و با وجود تعدد بسیار زیاد مطالب و مقالات در این حوزه، بد ندیدم برداشت خودم را نیز برای مخاطبانم ارائه نمایم . برداشتی که ممکن است غلط باشد .گر چه این مبحث را مقدمه بسیار لازم و قطعی برای ورود به دیگر مباحث آموزش مهارتهای فردی و موفقیتی و حتی معنوی میدانم .

معنی باور در لغت نامه ها بمعنی عقیده ، ایمان وهمچنین تصدیق سخن میباشد ولی بگمانم زمان مرحوم دهخدا و معین موفقیت لااقل هنوز در ایران خیلی بازار گرمی نداشته که بخواهند موفقیتی شرحش دهند .

امااز شما اجازه میخواهم که تعریفی را که از این کلمه بلدم را بشکل متفاوتی برایتان مطرح کنم . تعریف من با یک سوال شکل خوبی میگیرد که خواهش میکنم جهت یادگیری بهتر، حتما به سوال من خوب فکر کنید وبعد پاسخ دهید .

سیب مقوی تر است یا موز ؟

از نظر علمی هرکدام از این میوه ها خواص خاص خود را دارند اما نکته ای که همه اهل مطالعه ویا بینندگان برنامه های رژیم درمانی رادیو تلوزیونی به آن اذعان دارند اینست که خواص سیب اگر بیشتر از موز نباشد، لااقل کمتر از آن هم نیست .

نکته بسیار مهم و حیاتی در سوال و جواب فوق اینست که هر دو در حالت هوشیاری مغز شما اتفاق می افتد . سوال باعث میشود که وضعیت هوشیاری مغز شما روشن شود تا با مقایسه ای منطقی بین دانسته های خود، جواب درست را پیدا کند و ارائه دهد اما ...

این حالت مغز ، یعنی هوشیاری کامل خیلی کم اتفاق می افتد .

 

درواقع اکثر تصمیمات ما در زندگی، در حالت غیر هوشیار مغز گرفته میشود .

 

اگر از شما سوال بپرسم که سیب مقوی تر است یا موز، هوشیاری مغز شما روشن میشود و جواب شما بسته به اطلاعات شما جواب منطقی خواهد بود اما عملکرد شما با جواب شما ممکن است کاملا متفاوت باشد .

چون سوال پرسیدن از شما، هوشیار مغزتان را روشن می کند اما احتمال روشن شدن آن در زمان تصمیم گیری بسیار کمتر خواهد بود.

حالا لطفا جواب سوالات زیر را صادقانه وبا توجه به رفتار سر زده از خود بدهید :

اگر فرزندتان بیمار شود ونیاز به غذای مقوی داشته باشد و هردو در دسترس باشند، به او کمی موز میدهید یا سیب ؟

یا اگر برای عیادت بیماری بروید، بعنوان هدیه سه کیلو موز ببرید شایسته تر است یا سه کیلو سیب ؟

 

با اینکه میدانیم این دو تفاوتی ندارند و شاید سیب بهتر هم باشد اما معمولا موز را ترجیح میدهیم .

 

اما چرا ؟

اجازه بدهید تا مثال دیگری را مطرح کنم .

آقای مالکوم گلادول در کتاب مشهور نقطه واژگونی  خود مثال جذابی را مطرح میکند .

ایشان میگوید وقتی از آدمها میپرسیدند که در قهوه خانه چه نوع قهوه ای را سفارش میدهند، جواب اکثر سوال شوندگان قهوه تلخ بود . اما وقتی آنها وارد قهوه خانه میشدند اکثر آنها زمان نوشیدن قهوه به آن شکر اضافه میکردند !

با مدل مطرح شده در سوال سیب یا موز اینگونه این تحقیق را میتوان تحلیل کرد که زمانی که از آدمها سوال پرسیده میشد، هوشیارانه و با معیار های منطقی به این جواب میرسیدند که قهوه تلخ و بدون شکر برای سلامتی مفید تر است اما در زمان عملکرد چه اتفاقی می افتاد؟

ممکن است بگویید خب اینها چه ربطی به باور دارند؟

مطمئنم اگر تمرین زیر را انجام دهید و ادامه بحث را دنبال کنید شگفت زده خواهید شد .

تمرین : نمونه ای از دو مثال فوق در رفتارهای روزمره  وزندگی خود سراغ دارید ؟

روح بنده را شاد میکنید اگر مثالهای خود را برایم بصورت کامنت مطرح کنید تا دیگر دوستانمان هم مطالعه کنند.

داوود کیخسروکیانی

سلام

این مفهوم محلی از اعراب دارد و یا مفهوم من در آوردیِ کاسبان سمینارها و کتابها و فایل های موفقیتی  و انگیزشی است ؟

اصلا مفهومی مثل این فهمیدن و دانستنی جدید میطلبد ؟ مفهومی که در مورد آن بسیارگفته اند و نوشته اند و درصد زیادی از عکس جمله های انگیزشی را به آن اختصاص داده اند . و هر چیز که بیش از حد به آن بپردازند طبیعتا غیر مهم بودن آن در ذهن نقش میبندد . اطلاعاتی بسیارو البته سطحی اما چیزهایی از جنس توهم دانستن .

 

به یقین اعتقادی تمام و کامل دارم که باورهای درست و اصولی پیش نیاز ضروری موفقیت در هر حوزه است. شاید تصور میکنید که بعضی از حوزه های فعالیتی نیازی به این مقوله نداشته باشند .

دختر خانمی که خانه داریِ خوب و شایسته را تنها هدف خود میداند، چه نیازی به اصلاح باورهای ذهنی خود دارد؟

دانشجویی که میداند بعد از فارق التحصیلی میتواند در شرکتی معتبر و با حقوقی مکفی  مشغول به کار شود شاید نیازی به دانستن و اصلاح نظام باورهای خود احساس نمیکنید . ( اصل این گزاره محال است مگر اینکه پسر خاله یک مقام بلند، متوسط و حتی کوتاه پایه دولتی باشید و یا شرکت یکی از اقوام به شما قول کار داده باشند و یا ...  )

طلبه یا طالب یک دانش ویا یک معنا که عطش روحی اش با کتاب و استاد و یادگیری برطرف میشود، نیازی به این دانسته های سخیف حس نمیکند .

ممکن است  فردی تصوف یا عرفان پیشه کرده ، دنیا را کمتر از بال پشه ای میپندارد و قصد سیر و سلوک دارد . او نیز ممکن است این مفاهیم را مفاهیمی صرفا مادی ارزیابی کند و برای مطالعه آن نیازی نبیند .

ویا حتی ممکن است با لیسانس عمران در مغازه تعویض روغنی پدر مشغول باشید و اتفاقا بیشتر از دو کارمند هم درآمد را تجربه کنید و تصور شما اینست که این مفاهیم بدرد تان نمیخورد . ( یکی از دوستان خوبم عین این گزاره است و من مرتب به او میگویم خوشا غیرتت چون دوستان لیسانس و فوق لیسانس سالها بیکارو دنبال  شغلی با یک میز شیک، خیلی سراغ دارم ) .

 

زمانی که در مورد باور های انسان صحبت میشود، آنقدر مخاطب این مبحث بزرگ وگران جایگاه است که گمان میکنم اصلاح نظام باورهای او بسیار با اهمیت باشد، در هر شغل و جایگاهی که قرار داشته باشد و یا بخواهد قرار گیرد.

 اما اگر این سلسله مطالب را در این سایت قابل مطالعه و یا دارای وجاهت لازم نمیدانید، باید حتما و قطعا در مورد آن در منابع دیگر و معتبرمطالعه ای به تفصیل داشته باشید .

حقیر از اولین دلایل عدم رشد در هر حوزه شغلی را گره باور های غلط انسانها میدانم و البته این اولویتی است که از کتب بزرگان درک کرده ام.

پیشنهاد اکید میکنم که مطالب این سری را به ترتیب و با انجام تمرینهای هر درس ادامه دهید تا تبیین بحث به بهترین شیوه انجام شود . وهمچنین لطفا هر درس را حداقل به فاصله یک روز از درس قبلی مطالعه بفرمایید .

چند سؤال و مقدمه ای برای فهم بهتر .

باور چیست ؟ ( بزودی )

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی

پیش نیاز : دارد اما عادی باش و فقط همین صفحه را بخوان !

سلام

قبیله ی عادی ها اول باید تعریف شود تا بعد ببینینم برای قبیله ی عادی ها چه قوانینی میتوان نوشت .

در اصطلاع عوام جامعه یک انسان عادی انسانی است که رفتار، تفکرات ، ظاهر و از همه مهمتر باور هایی دارد که در تراز متوسط افراد جامعه است . متوسطی که از لحاظ آماری، به لحاظ تعداد، در اکثریت  قرار دارند .

میتوان گفت مثل ماهی که در آب، آب برایش معنا ندارد، انسانهای عادی هم از قوانین و قواعد نانوشته خود اطلاعی ندارند اما راه حل بسیار ساده ای برای حل این مشکل وجود دارد .

 

 

مثلا هر کس در یک محیط کاری بیش از حد کار کند، قبول دارید که از دیدگاه عادی های جامعه رفتارش غیر عادی است ؟

یا اینکه کسی که در باران دستها و سرش را بالا میگیرد و با دهانی باز و چهره ای گشاده وشاد به استقبال قطرات باران میرود ، بنظر شما یک آدم عادی است ؟

کسی که با بچه ها هم بازی میشود،  چهار دست و پا روی زمین راه میرود و بر کمرش به بچه ها سواری میدهد و از همه بدترصدای ... در می آورد وبا قهقه ی بچه ها میخندد ، بنظر شما غیر عادی نیست ؟ در خوشبینانه ترین حالت به او میگویند : بچه شده ای ؟ و البته در حضورش اینگونه میگویند و لابد پشت سرش ...

کسی که علاوه بر خانه ی سونا استخر دار، باغ و ویلا میخرد، ماشین عالی سوار میشود و مرتب سفر خارجی میرود و... ، بنظر عادی ها  کسب و کارش عادی و حلال است ؟

کسی که در مترو به همه لبخند میزند واقعا غیر عادی نیست ؟

ساعتها خیره شدن طولانی به منظره ی غروب خورشید در یک شهر شلوغ غیر عادی است .

مثلا همین محمد رضا شعبانعلی عزیز که دریایی از دانش را تقریبا رایگان در اختیار دیگران قرار میدهد در حالی که دیگرانی هستند که برای ارائه یه کوچولو محتوا کمتر از میلیون نمیگیرند . قبول دارید که این رفتار او عادی نیست ؟

همین پرفسور سمیعی خودمان، نابغه ی جراحی ومغز و اعصاب دنیا را میگویم . مدتی پیش در تلوزیون میگفت که کانال تلگرامی و یا صفحه اینستاگرامی ندارد ! واقعا غیر عادی است !

ادامه نمیدهم چون مایلم شما در ذهن خود ادامه دهید...

عادی های هر جامعه ای قواعد نانوشته ای دارند از جنس همرنگ جماعت بودن . وچون عادی هستند، فقط غیر عادی ها توجه شان را جلب میکنند و محلی از اشکال هستند و همه رفتارهای خودشان عادی عادی است ولو اشتباه باشد.

مثلا اگر در پارک کسی را ببینند که قلیان نمیکشد، به هم میگویند نگاه کن . این بابا غیر عادیه ها . مشکوک میزنه . نکنه معمورباشه ؟

نمونه رفتارهای عادی ها  قدمتی به عمق تارخ دارد و تمام شدنی نیست ولی الان مایلم در مورد کلمه قبیله  هم توضیح خیلی مختصری بدهم .

قبیله تعدادی از همخون هایی را میگویند که از همدیگر حمایت میکنند و به هم پوشش میدهند . مثلا اگر یک نفر از قبیله ای را کتک بزنی، کل قبیله به خونخواهی برخواهند خواست . حالا دلیل کتک زدن تو هرچه میخواهد باشد .

قبول دارید ترکیب قبیله و عادی ها ترکیب با مسمایی است ؟

قبیله ی عادی ها

اما با توجه به آنچه گفتیم و پیچیدیم میشود کم کم قوانینی نوشت برای قبیله ی عادی ها .

بسم الله ...

چند تایی مینویسم و چراغ های بعدی را شما روشن کنید :

-  و ما خلقت الجن و الانس الا لورود با الدانشگاه .

-  اگر کسی درس دانشگاهی نخوانده باشد ، داخل آدم نیست .( تبصره الحاقی : البته استثنا هم دارد. به دو قانون بعدی مراجعه بفرمایید . )

- کسی که بی ام دبلیو ایکس مثلا ( فور)دارد حداقل پیش روش، بسیارآدم قابل احترام و صاحب اندیشه ای است، ولو قصاب باشد .

- هرکه مالش بیش قاعدتا  عقلش بیشتر . اگرچه روانی باشد .

- بیمه و سابقه کار، مهمترین وحیاتی ترین وکلیدی ترین شرط موفقیت و بهروزی است .

- ریسک، کار آدمهای دیوانه (همان غیر عادی )  است و عاقلانه ترین تصمیم دنیا استخدام ترجیها رسمی است .

- اختراع، کارآفرینی ، تلاش و این خذعبلات مال خارجی هاست .

- اینم شد مملکت ؟

-  هیچ چیزی جای تلگرام، فیس بوک، اینستا و... را نمیگیرد، حتی فرزند .

- همه آدمها باید عادی باشند وگرنه همه موظفیم هماهنگ به او حمله کنیم، مسخره اش کنیم ، توهینش کنیم و... تا یا عادی شود و یا آنکه عادی شود .

- هر ماشین مدل بالا سواره ای را دیدی شک نکن  : به حضرت عباس دزده ( ازاین بدتر هم هرچه بگویی صحیح و اخلاقی است  )

- کار، تلاش، انسانیت، درس، مطالعه و ...  بیشتر از حد ما عادی ها اکیدا ممنوع است وگرنه حمله ...

 لطفا شما هم به این لیست اضافه کنید و برای ما در نظرات  بنویسید .

تمرین یک :  از نظر قبیله ی عادی ها چه رفتارهای غیر عادی دیگری سراغ دارید ؟

تمرین دو : خدمت شما به قبیله عادی ها فراموش نمیشود اگر قوانین نانوشته دیگری برای قبیله مطرح بفرمایید .

داوود کیخسروکیانی

سلام

مقدمه : کارشناسان دنیای یادگیری از بهترین شیوه های یادگیری عمیق یک مفهوم را بیان آن در قالب یک داستان میدانند .

 در واقع یادگیری هم قواعد شگفت انگیز خودش را دارد که پیشنهاد میکنم هر جویای دانش ، موفقیت و یا مهارتی ، حتما در این رابطه باید مهارت پیدا کند. بهترین پیشنهاد من مراجعه به دانش کم نظیر استادم محمد رضاشعبانعلی در سایت متمم است .

اما داستان حاشیه :

فرزاد با اینکه مدت کمی بود که در شرکت مشغول به کار شده بود، اما کم کم داشت جای خودش را پیدا میکرد. تقریبا از همه جنبه های شغلی خود راضی بود الا یک مورد. مشکل او فقط حقوق کم او بود.مشکلی که بین اکثر کارمندان دنیا عمومیت دارد.

بغیر از مطلب فوق ، مسئله خاص دیگری احساس نمیکرد وبا ذوق و شوق خاصی مسیر پیشرفت شغلی را در حال طی کردن بود . مدیران شرکت هم از عملکرد او راضی بودند، گر چه طبق اصول غلط و نانوشته مدیران این را به زبان نمی آوردند اما از برق نگاهشان به فرزاد و همچنین تفویض مسئولیتهای جدیدتر میشد رضایت آنها را حس کرد.

صبح ها با علاقه و شور خاص خودش به شرکت می آمد و تا عصر گذشت زمان برایش محسوس نبودوحتی در طول روز علاوه بر وظایف خود کمکی هم به همکاران دیگر خود میکرد . برای تمدید قرارداد سالیانه هم خیلی از کارمندان نگران تمدید شدن قرارداد خود بودند الا فرزاد و چند نفر دیگر .

اما یک روز که فرزاد در حال جابجایی پرونده های مشتریان شرکت بود، دم آسانسور کاغذی راروی زمین دید و چون حدس میزد کاغذ از پرونده مشتریان افتاده باشد آنرا برداشت و خواند .اشتباه فکر میکرد . کاغذ مربوط به پرونده های او نمیشد اما از خواندن و نگه داشتن آن کاغذ هم نمیتوانست صرف نظر کند . نام آن کاغذ بود فیش حقوقی آقای کیان نژاد.مردی حدود هفتاد ساله با سمت آبدارچی شرکت .

سوال : اگر فیش حقوقی همکاران و یا اقوامتان بدست شما برسد، بعد از نام صاحب فیش حقوقی کدام قسمت از آن را مطالعه میکنید؟

جواب را براحتی میتوان حدس زد : قسمت مبلغ خالص دریافتی و اتفاقا فرزاد هم همین قسمت را دید و فقط کمی تعجب کرد. فیش را در جیبش گذاشت و به کار خود ادامه داد .

اما شب در منزل دوباره وسوسه شد که این فیش را مروری کند.کمی عجیب بود . آخر مگریک آبدارچی هفتاد ساله چرا باید حقوقی تا این اندازه بیشتر از او میگرفت ؟

ذهن او درگیر شده بود و به اصطلاح وارد حاشیه شده بود .

فردا صبح مستقیم سروقت یکی از همکاران خود رفت و در مورد کیان نژاد سؤالاتی پرسیدو کنجکاوی او را هم تحریک کرد: چه شده که از آقای کیان نژاد سؤال میکنی و فرزاد هم داستان فیش حقوقی آقای آبدارچی را تعریف کرد .

 نه راست نمیگی ! مگه میشه ؟ مگه چیکار میکنه ؟ اینها کلماتی بود که فرزاد شنید.معمولا خبر های شگفتی ساز ظرفیت گسترش بالایی در فضای کاری دارند وخیلی بیشتر هم در معرض اصل یک کلاغ و چهل کلاغ قرار میگیرند .

اما ذهن خود فرزاد هم واقعا تحت فشار قرار گرفته بود . با هیچ منطقی این دریافتی یک آبدارچی ساده قابل توجیه نبود وچالش ذهنی او این بود که وقتی من با تمام وجود برای شرکت اینهمه کار میکنم، چرا تبعیضی این چنینی را باید تحمل کنم .حق با فرزاد بودو انصافا بی عدالتی هویدا در این موضوع را نمیشد تحمل کرد .

این حاشیه آنقدر برای فرزاد ظرفیت داشت ویا حداقل ایجاد کرد که بعد از سه ماه به قیمت اخراج او و یک نفر دیگر از همکاران اوتمام شد.

راستی مسئله به این کوچکی در یک محیط کاری، آیا ظرفیت این را دارد که یک کارمند خوب و پرنشاط را درگیر کند تا حدی که در عرض مدت چند ماه مدیران مجموعه ای، اخراج را تنها راه باقیمانده برای تعامل با یک کارمند  بدانند؟

چند سوال : و انتظار حقیر اینست که واقعا این سوالات را حداقل در ذهن خود جوابی کامل دهید تا ادامه بحث برای شما سازنده تر باشد :

- حاشیه چیست ؟

- مایل نبودم تا مثل سریالهای ایرانی پایان ماجرا را خیلی سریع نمایش دهم اما هدفم رسیدن به این سوال بود که از دیدن یا شنیدن یک خبر حاشیه ای تا اخراج یک نیرو یا نیرو ها چه سناریوهایی میتواند اتفاق بیفتد ؟

- بغیر از فضای کاری، حاشیه در کدامیک از ساختارهای اجتماعی قابلیت درگیر کردن افراد را دارد؟

- اگر با حاشیه ای درگیر شدیم که اجتناب ناپذیر هم هست، چه کنیم تاکمترین تبعات را تحمل و یا تحمیل کنیم ؟

- اضافه پرداختی شرکتها به افرادی معدود با این فرض که واقعا استحقاق شغلی آنرا ندارند، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ (مثلا کیان نژاد قصه ما میتواند فردی باشد که همسرش بیماری لا علاجی دارد ومدیر یا مدیران در عین بی لیاقتی شغلی او ، فقط قصد کمک به او را دارند . )شما چه سناریوهای دیگری را میتوانید مطرح کنید ؟

- آرزوی قلبی من این است که این سوال در همه جوامع بشری محلی برای مطرح شدن نداشته باشد اما با نهایت تاثر و تالم دارد : اگر شخصیت قصه من بجای آقای کیان نژاد، خانم کیان نژاد با سنی حدود سی سال و با سمت مثلا منشی و یا حتی مدیر بود، حاشیه ها به چه سمتی میرفت ؟

تاثر و تالم این موضوع بنظر حقیرخیلی بیشتر از مرگ یک عزیز میتواندوباید باشد.

اما...

اجازه میخواهم که بقیه این محتوا را در فایل دیگری مطرح کنم تا :

یکم  : ذهن شما فرصت درگیر شدن به سوالات را بهتر پیدا کند .

دوم : خیلی لطف میکنید که با نوشتن آنچه در ذهنتان گذشته در قسمت کامنت، فضای ذهنی من و دیگر خوانندگان را باز تر کنید .

داوود کیخسروکیانی

سلام

مقدمه یک : تاثیر محیط و بخصوص اطرافیان ما بقدری در زندگی ما زیاد و قطعی است که دیگر نیازی به اثبات آن نیست اما کمی در مورد آن میتوان جهت تبیین سخن گفت .از امیر المومنین علی ( علیه السام ) نقل میکنند که :

بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی .

 در زمان ما هم جیم ران که استادخیلی از استادان موفقیت مثل تریسی ، رابینزو دارن هاردی بوده میگوید :

شما میانگین پنج نفر از افرادی هستید که در روز بیشتر وقتتان را با آنها میگذرانید .

از زمان نوح و همنشینان بد آقازاده اش که هلاکت اون آقازاده رو رقم زد تا سگ اصحاب کهف و همنشینی با خوبانش و ...قصه ی دوستی خاله خرسه هم که معرف حضور هست.

مقدمه دو : مد فقط شامل لباس و رنگ نمیشود و شامل بعضی از مفاهیم هم میشود اما یادتان هست که داستان شهادت آب که دکتر شاهین فرهنگ مطرح کردمدتی خیلی مد شده بود. یک دکتر ژاپنی بنام ماسارو اموتو کتابی را بر اساس تحقیقاتش نوشت که نام این کتاب پیام آب بود و بعدها هم در ایران دانشجویی بنام حمیده ی بیطرف تحقیقات مشابهی را انجام دادو تحقیقات او توسط جشنواره خوارزمی معتبر شناخته شد .

اینها ثابت میکنند که همنشینی آب با کلمات شکل ساختار مولکولی آب را زیباتر و یا زشت تر میکند و حتما میدانید که هفتاد در صد بدن ما از آب تشکیل شده است .

 تمرینی تکراری : بدلیل تکراری بودن این تمرین مطمئنم انجامش نمیدهید اما تاکید میکنم که تمرین زیر را انجام ندهید : تصویری که در زیر مینویسم تجسم نکنید . تاکید میکنم تجسم نکنید.

اسب سفیدی که در باد و در تپه های سبز میدود و بر اثر باد یالهای زیبایش موج میزنند.

تصور که نکردید؟ در واقع به محض خواندن کلمات بصورتی نا خواسته اینکار را انجام دادید و تصویری از آنچه میخواندید در ذهن خود کشیدید.بخصوص تصویر فوق را خانم ها حتما میکشند چون در مورد اسب سفید چیزهایی شنیده اند اما...

بگذریم

کلمات سحری نهفته دارند. فقط کافیست در معرض آنها قرار بگیرید .تصویری از خود در ذهن از آنها میسازیم که خاص فقط خود ماست .مثلا شما وقتی کلمه مادر را میبینید یا میشنوید تصویری در ذهن شما نقش میبندد که خاص شماست .ممکن است من مهر مادری را پر رنگ ببینم و دستهای چروکیده شده و دیگری سنگ قبری سیاه و دیگری موهایی بلند و...

کلمه همان کلمه است اما تصویر هر کس خاص خود اوست و تصاویر ما باهم فرق دارند .

مثال دیگری را مطرح میکنم . مثال قبلی تصاویری خیلی نامرتبط نمیسازد اما کلمه بعدی چاقو است .چاقو برای من تصویر یک سیب را در کنار خود دارد و برای باغبان تصویر یک شاخه قلمه زده و دیگری ممکن است شکم یک بیمار و یا حتی رگ یک بیگناه .

میبینید، ما با کلماتمان زندگی میکنیم و با آنها لحظه لحظه میگذرانیم . در واقع هر کلمه که میشنویم و یا میبینیم و یا لمس میکنیم و به ذهن ما میرسد باید تصویری پیدا کند تا آنرا بفهمیم وگرنه کلمه  (تاتنسدا )هیچ تصویری در ذهن شما ندارد چون تصویر واضحی از آن نداریم.

 اما اصل مطلب

لطفا بگویید تصویر کلمه ی تنبل در ذهن ما چیست و آیا فرزند من هم همان تصویر را میسازد؟

تنبل برای فرزند من ناهنجار ترین همکلاسی اوست چون تصویر دیگری سراغ نداردو یا ندیده . حالا اگر به فرزندتان بگویید تنبلی نکن ،برای لحظاتی او تصویر آن همکلاسی را با ذهن خود میکشد .شما از فعل نکن استفاده کرده اید اما ذهن ما نمیفهمد و حتما باید تصویر خودش را بسازد . وحداقل چند لحظه ذهن فرزند ما با این تصویربسیار مخرب همنشین میشود . پسر نوح که یادتان هست ؟ تازه خیلی از پدر و مادر ها به فرزند خود با عشق و علاقه میگویند پاشو تنبلم، خواب بسه دیگه .آنهم در شرایط گامای مغز ! لحظه ی بیدار شدن از خواب یا همان تاثیر پذیرترین حالت مغز !!!

از همکارم یه سوال ساده میکنم که از بازار چه خبر ؟ جواب میدن آقا افتضاح .بدتر از این نمیشه ، گَنده ، چکها همه برگشت داره میشه، تازه همه کلاهبردار شدن ، مردم خیلی بد شدن، رحم تو دل هیچکس نیس، یه مشت دزد در کنار هم داریم زندگی میکنیم ، همین غُصه هاست داره سرطان میشه ، جوونا فاسد شدن و...

واقعا در ادبیات ما کدام کلمات مدام همنشین ذهن  ما شده اند ؟

به رفیقم میگم از درسها چه خبر ؟ شما فکر میکنین معمولا چه جوابی میدن ؟

مادر بزرگمم میگه ننه دارم آلزایمر میگیرم . اینجای پام درد میکنه نکنه سرطان دارم ؟ آخرشم از دست تو سکته میکنم، چرا نمیری یه جا بیمه ات کنن که من با خیال راحت بمیرم؟

به دوستی میگفتم روزی چند بار دستهات رو میشوری ؟ گفت شاید بیست بار اونم با صابون .

بهش گفتم ذهنت رو چطور ؟

 

داوود کیخسروکیانی
X