روزنوشته های داوودکیخسروکیانی

سلام

آخرین عناوین

سلام

من خودم بلدم . بله میدونم . اینکه چیزی نیست . خودم خبر دارم . خودم اینکاره ام ها . چی فک کردی ؟ اینقدها هم ببو نیستم .

داوود کیخسروکیانی

سلام

گزاره های بالا را منتسب به گاندی نقل میکنند و من نیز سندی برای انتساب این گزاره ها به او پیدا نکردم .اما بجهت زیبایی ودرگیری شخصی با آنها کمی در موردشان مینویسم .

داوود کیخسروکیانی

سلام

بعضی از مناسبتها،آنقدر وجهه و آبرو دارند که تقریبا همه ی گروه ها و نحله های فکری سر تعظیم در مقابل آن خم و آن را احترام میکنند .

داوود کیخسروکیانی


سلام

برای یک کتابخواری مثل من که دوره های متنوع تند خوانی را طی زده بودم و اکثر سایتهای تند خوانی را مرتب پیگیری میکردم، وبلاگ ساده ی متاریدینگ کمی عجیب بود .

داوود کیخسروکیانی

سلام

رقابت، بسیاری از الگوهای سابق در دنیای فروش را بهم ریخته است . نیروی کار و سرمایه های سرگردان زیادی منتظرند تا یک زمینه شغلی را منااسب و سودمند بیابند و بسوی آن حمله ور شوند . دیگر دوره ی فروشنده های بد اخلاق و اخمو با هر ادبیاتی گذشته است . بدلیل تعدد مراکز خرید با تخفیف ومزیتهای رنگ و وارنگ، مشتری ها بسیار پر توقع شده اند و فروشنده ها جهت فروختن مجبور به رعایت اصول زیادی هستند تا بتوانند در این رقابت نفس گیر برنده باشند .

قبلا هر کس از هر شغلی رانده میشد و هیچ راه حل شغلی پیدا نمیکرد، تنها پیشنهاد موجود را فروشندگی میدانست و آنقدر مجاز به خطا و اشتباه بود تا بتواند بعد از سالها به حد معقولی از توانمندی برسند امّا فضای بازاریابی و فروش امروز، مثل سابق نیست .

از طرفی مشتری ها از بس که گزیده شده اند، از فروشنده ها فراری شده اند و تقریبا اکثر شگردهای  سنتی فروشنده ها سوخته شده اند . شگردهایی از جنس چرب زبانی، خوش پوشی وکلک های کلامی نخ نما شده .

ور در واقع در مقابل مشتری ها، فروشنده ها روز به روز  بیشتر خلع سلاح شده و دستشان خالی است .

مشتری سالهاست یاد گرفته که باید همه ی مشخصات محصول را به چالش بکشد تا بتواند تخفیف بیشتری طلب کند و یا امتیازهای بیشتری دریافت نماید .اما فقط مسئله ی فروشنده این نیست . شغلهای سخت دنیا را اینگونه تعریف میکنند : شغلی که در حال انجام کار مجبور باشی خودت نباشی .

 

مثل یک بازیگر تئاتر که یکی از عزیزان خود را از دست داده است اما علی رقم فشارهای روحی، باید در مقابل تماشاچی بخندد و بخنداند .

 

در این مشاغل بدلیل اجبار برای انکار احساسات درونی، انسان فشار زیادی را متحمل میشود .

فروش هم از این منظر از شغلهای پر چالش و سخت بحساب می آید . در هر شرایط روحی باید با لبخند و روی خوش با مشتری مواجه شوی و با خونسردی تمام، به بهانه های او پاسخ دهی تا شاید خریدی انجام دهد.

خود من وقتی به مغازه ای مراجعه میکنم و سر فروشنده را درون گوشی میبینم، این رفتار او را توهین تلقی میکنم و از خرید منصرف میشوم، چه رسد به اینکه اخم کرده باشد و حوصله برخورد با  چانه زنی من را نداشته باشد .

سالهایی که در فروش و فروشندگی بوده ام اولین و اصلی ترین اعتراض غالب مشتریها در مورد قیمت محصول میباشد . حتی اگر بداند که قیمتی معادل با نصف قیمت بازار به او داده ام . همه ما عادت کرده ایم که فروشنده هر قیمتی اعلام کند، به قیمت معترضیم و در برابر هر فروشنده ای آنرا تکرار میکنیم .

اما بزرگترین مشکل فروشنده ها اینست که او ایرادهای مشتری را به شخصیت و هویت خود ربط میدهد چون چنان با هیجان از محصول ویا شرکت خود دفاع میکند که کم کم محصول را عنصری از هویت خود میپندارد و جواب نه مشتری را به خود میگیرد . جواب رد را که در طول روز بارها و بارها میشنود و خب طبیعت فروش است، روحیه اورا کم کم تخریب میکند .در مورد باور ها به تفصیل نوشته ام و با استناد به آن میتوان نتیجه گرفت که ایراد به قیمت و بقیه جزئیات مححصول، آرام آرام باور فروشنده را تخریب میکند و انرژی و انگیزه اورا تحلیل میبرد .

پنهان سازی احساسات درونی فروشنده در برابر مشتری و حمله ی دائمی مشتری ها جهت چانه زنی بهتر، تنها دلایل سختی این شغل نیستند اما همین دو آنقدر قدرتمند هستند که بهترین ها را از پا در آورند .

تمام نیرو های فروش نیازمند دائمی به شارژ انگیزشی هستند . البته تا زمانی این نیاز شدت دارد که فروش و درآمد فروشنده به حد قابل قبول و جذابی برسد تا کمی خلاء های ذهنی او را پر نماید .

داوود کیخسروکیانی

سلام

در گوشه ی دنجی یک جوان مغازه ی میوه فروشی میزند و نام آن را میگذارد : سوپر میوه کیان

بعد از مدتی که مراحل مهاتما گاندی را طی کرد و صف مغازه اش ایجاد شد، از دوتا مغازه جلوتر ویا عقب تر رقبا مشغول میشوند وتابلو ها یکی یکی بالا میرود :

کیان اول، کیان اصلی، حاجی کیان، عمو کیان، کیان و شرکا، کیان تازه، کیان نو، کیان 1 الی  2014، کیان سفلی و...

مثل قصه ی معروف سوهان حاج حسین و پسران و یا اکبر جوجه .

سالهاست قاعده ی همه مشاغل دنیا بدلیل نیروی کار و سرمایه سرگردان زیاد، رقابت نفس گیر جهت رتبه خوب داشتن در بین رقباست و هرچه شغل پیچیدگی ها و تخصصهای کمتری نیازمند باشند، فضای رقابتی شدت بیشتری پیدا میکند .در این شرایط رسیدن به رتبه های اول شغلی بسیار سخت و ماندن در آن سخت تر .

و مصداق اصل پارتو را میتوان بوضوح در آن زمینه شغلی ویا صنفی دید . حداکثر 80 درصدی عادی با در آمد محدود و 20 در صد عالی با در آمد مطلوب .

نقطه قدرت عالی های هر صنفی نسبت به عادی ها چیزی از جنس تمایز است که این تمایز بایستی مدام به اصطلاح امروزی ها آبدیت شود چون خلاقانه ترین مزیتی که به ذهن عادی ها میرسد تقلید کورکورانه ی از مزیتهای عالی هاست . آبدیت کردن مزیت برای عالی ها نیز کار آسانی نیست وگرنه همه عادی ها آنرا انجام میدادند .

عالی ها پول خوب در می آورند چون در کورس رقابت  همیشه باید هوشمندانه و سخت تلاش کنند  تا اول به رتبه های بالا برسند و 20 در صدی شوند و بعد از آن سخت تر در یک رقابت طاقت فرسا بتوانند پابرجا بمانند . لحظه ای تعلل برابر است با سقوط به ورطه ی عادی های 80 درصدی . چالشهای عالی شدن کم نیست .

عالی های هر صنفی برخلاف ظاهرشان، چالشهای بسیار بزرگ تری نسبت به عادی ها دارند .

اما چند سؤال :

 کاسبی که 20 درصدی است و طبیعتا مغازه خیلی شلوغی دارد و مدام مزیتهایی را برای مشتری باید به روز کند، وقت آزاد دارد یا نه ؟

فرصت میکند روزها در آفتابِ دلپذیر پاییزی با همسایه ها دم مغازه قلیان چاغ کند یا نه ؟ تلگرام بازی چطور ؟ بارگذاری ساعت به ساعت در اینستا چطور ؟  فیسبوک و...؟

روزی چند ساعت با رفقای خود ورزش و اقتصاد و سیاست و تاریخ و تربیت و اعتیاد و تورم و ... را به بحث های تخصصی مینشیند ؟

فرصت میکند که هر هفته با دوستان و آشنایان اکیپ داشته باشند و از ظهر پنج شنبه تا ... حکم بازی کنند؟

و سؤال جالب تر :

عادی ها چطور ؟ فرصت آزاد دارند یا نه ؟ و جواب سؤالهای بالا برای عادی ها چیست ؟

عادی ها بدلیل اینکه دغدغه ی عالی شدن ندارند و یا اگر دارند لااقل حسش را ندارند، چیزی که خیلی زیاد دارند، وقت است . برای همه وقت گذرانی های جذاب و دوست داشتنی و گپ و گفت و شنود و تحلیل مملکت و ...

چیز دیگری که عادی ها فکر میکنند خیلی زیاد دارند و پزش را هم دائم میدهند اما ندارند، رضای به قضای الهی و این توجیه های ظاهری و عوام فریبانه است . لطفا تکفیرم نکنید . به رضای الهی اعتقاد دارم اما برای کسی آنرا معتبر میدانم که در اوج تلاش و کوشش درست برای عالی شدن، آنرا طلب کند نه پوششی باشد برای تنبلی و...

سوال بعدی و یا تیر خلاص :

اگر از یک 20 درصدی بپرسید اوضاع چطوره چی میگه ؟ البته بستگی داره یک عادی ازش بپرسه یا یک رقیب قدرتمند .

و اگه از 80 در صدی ها بپرسید اوضاع چطوره چی میگن ؟

 مشکل اساسی  اینست که موفق ها خیلی فرصت حضور درجمع را ندارند تا از شدن ها و بودن ها حرف بزنند اما عادی ها فرصت خیلی زیادی دارند تا با خیال راحت، ساعتها بنشینند و از نبودن ها و نشدن ها بنالند و سق بزنند . اگر در جمعی هم عالی ها در کنار عادی ها باشند، عادی ها طبیعتا تعدادشان خیلی بیشتر است و پیروز میدان کلام  کاملا واضح است . پس عالی ها ترجیح میدهند با عادی ها هم نوا شوند و بگویند بله حق با شماست ...

عالی ها مایلند به هزار دلیل معتبر و درست بین عادی ها آفتابی نشوند و اگر ناچار بودند هم خیلی کوتاه و کم حرف ظاهر میشوند .

 معتقدم که گزاره ی مطرح شده در همه حوزه ها کاربرد دارد . چون عالی ها و عادی ها در همه اصناف و اقشار وجود دارند .

پزشک عالی و پزشک عادی ، دانشجوی عالی و دانشجوی عادی، مادر عالی و مادر عادی، طلبه ی عادی و طلبه ی عالی  و ...

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

چند سال افتخار کارمندی جناب آقای علی محمد رجالی بنیانگذار مجموعه بزرگ موکت ظریف مصور و پتروشیمی رجال را داشتم و بکاربردن کلمه ی افتخار در ابتدای این مطلب، نشانه ی ارزشمندی این گذر از عمر من بوده است . اما مایلم کمی فضای هنگام خروجم را ترسیم کنم و معایبی را از این مقطع ذکر کنم و دلیلش را هم در ادامه توضیح میدهم .

بلافاصله بعد از شرکت ظریف مصور در شرکتی دیگر با دو برابر حقوق دریافتی قبلی استخدام شدم . البته با شرایطی عالی .

در شرکت ظریف مصور مبلغی را بعنوان حقوق ثابت دریافت میکردم و هیچ اضافه کاری برایم محاسبه نمیشد . در قسمت مهندسی خرید مشغول بکار بودم . وظیفه ی من پیگیری ساخت تجهیزات مورد نیاز خطوط تولید مجموعه ای بزرگ بود . یک خودرو از شرکت در اختیار من بود که باید با مراجعه به کارگاههای ساخت در سطح شهر، ساخت قطعات را پیگیری، قطعات را تا حد امکان جابجا و به کارخانه ها بواسطه دفتر مرکزی ارسال میشد .

طبیعت پیگیری ساخت قطعات بصورت برونسپاری، صرف وقت بسیار فراتر از ساعات کاری بود و البته بدون اضافه کاری . اضافه کنید رانندگی بسیار زیاد در سطح شهر در گرما و سرما و همچنین اضافه کنید بارکشی قطعات با وجود کمر درد و دیسک کمر و همچنین اضافه کنید ماموریتهای بیرون شهری جهت ساخت پروژه ها بدون حق ماموریت و با همان عدد ثابت و یکنواخت .

البته انصاف نیست این مزایا را هم نگویم . ماشین شرکت بصورت کامل و در اوقات شخصی در اختیارم بود و همچنین بدلیل مشکل کمر دردم، برای مأموریت به تهران فقط از سفر هوایی بهره میبردم درحالیکه دیگر نیروها از این مزیت برخوردار نبودند و از بزرگترین مزایای شغلم این بودکه عاشق شغلم بودم و مدیر ارزشمندی داشتم .

اما محل جدید کار من عالی بود .دو برابر حقوق با اضافه شدن همه اضافه کاری ها و حق مأموریتها به حقوق و محل کار من هم طراحی دردفتر طراحی یک شرکت بسیار قدرتمند و پیشرو در صنعت کشور با عنوان شغلی طراح ارشد !

و همه مطالب بالا را نوشتم تا بدانید همه چیز در ظریف مصور برایم گل و بلبل نبوده تا مرا متهم به پاچه خواری و مزیجه گویی نکنید، قصد استخدام در هیچ شرکتی را دیگر ندارم تا گمان نکنید که برای استخدام مجدد در مجموعه ظریف دارم تعریف و تحسین میکنم و سالهاست که رجالی ها را حضوری ندیده ام تا پولی بخواهم بگیرم و قلمی در وصفشان بزنم .

 اما با این وجود به آن چند سال کارمندی در شرکت ظریف مصور با تمام وجودم افتخار میکنم . و علی محمد رجالی یکی از اسطوره های زندگی من شد، تا حدی که اسم اولین پسرم را هم علی محمد انتخاب کردم .

او در یک مستند تلوزیونی میگفت که روزی آرزو داشتم که از همدانیان (یکی از اسطوره های کارآفرینی ایران ) بیشتر کارمند داشته باشم و الان به این آرزو رسیده ام . او ظاهرا تحصیلات دانشگاهی ندارد ولی هزاران آدم با مدارک متنوع دانشگاهی نان خور تلاشهای شبانه روزی او هستند .

راستی اینهمه رشد و کار آفرینی مگر میشود که اتفاقی و یا شانسی بوده باشد .

اما دلیل نگارش این سطور بیشتر این مطلب بود که شگفت آور ترین چیزی که در همه ی محیط های کاری با آن سر و کار داشته ام و البته در ظریف مصور بدلیل بزرگی آن، نمود خیلی بیشتری پیدا میکرد این بود که در صحبت های عامیانه همکاران و کارمندان مجموعه، معمولا، چنان مدیریت این اسطوره ها را به چالش میکشند و آنها را به مدیریت عصر حجری متهم میکنند ! که فکر میکنی لابد تمام دستاورد اسطوره ها شانسی بوده است . در حالیکه همین کار آفرینانِ ظاهرا با مدیریت عصر حجری، هزاران نفر نان خور دارند و این منتقدان حتی در اداره خانواده خود هم مستأصل هستند ! وسالهاست کارمند مانده اند و قطعا باقی خواهند ماند .

 بزرگترین آسیب از این رهگذر نصیب اسطوره ها نمیشود، امّا این ادبیات و فضای ذهنی، کارمندان مجموعه را بشکلی بسیار رقت انگیزی از موضع شاگردی و یادگیری دور میکند .

تمرکز ذهنی مطلق برضعفهای یک اسطوره برای ما کوری می آورد . کوریِ دیدن مزایایی بسیار واضح و درخشان .

و انسانهایی که آنقدر کور شده اند که مزایای یک اسطوره را نمیتوانند ببینند و یادبگیرند، بنظر شما از کس دیگری میتوانند چیزی بیاموزند تا لااقل به حیات کارمندی دیگر ادامه ندهند ؟

 

پی نوشت : بدلیل وظیفه ی شغلی که داشتم، بیشتر ارتباط کاری من با یکی از پسران او بود به اسم حاج حمید که انصافا او هم انسانی واقعی ، بسیار پر تلاش و متخصص بود . درواقع ارتباط کاری مستقیم من با حاج حمید از بزرگترین دلایل ماندن من در آن سیستم بود و زمانی هم که این ارتباط کمرنگ شد، همکاری من نیز با مجموعه ظریف مصور پایان یافت .

داوود کیخسروکیانی

سلام

فروشندگی بجهت عملکرد معمول و سنتی اکثر فروشنده ها، خیلی شغل خوش سیمایی نیست . همه ما دچار فروشندگانی شده ایم که بعد ها متوجه شده ایم که چه بلایی به سر جیبمان آمده است اما همه این خاطرات تلخ و گزنده، جامعه ما را از این شغل کلیدی بی نیاز نمیکند .

 نکته مهم در شغل فروش و فروشندگی اینست که متاسفانه تعدادزیادی از کسانی که این کار را جهت  امرار معاش و کسب روزی خود برگزیده اند، از قواعد درست و اصولی آن اطلاع ندارند و حتی بدون مطالعه و تحقیق آثار بزرگان دنیا در این حوزه و صرفا بجهت گذران سالیانی چند در شغل فروشندگی دچار دام تجربه خود شده اند و خود را بی نیاز از دانش پیچیده و چند بعدی فروش میدانند .

بعنوان یک نمونه فروشنده ای که صداقت و خدمت به مشتری را اولین اولویت شغلی خود نداند، سود ودر آمدی پایدار و دائمی را تجربه نخواهد کرد . اشتباه نکنید این اصول را از متون کتابهای دینی و اخلاقی نقل نکرده ام بلکه باعث شگفتی خیلی از دوستان من واحتمالا شما میشود که بدانید این اصول اخلاقی ، پیشنهاد جدی بزرگان تجارت دنیاست .

اما تجربه داران محضِ دنیای فروش اینها را اخلاقیات غیر قابل اجرا میدانند و راه خود را ادامه میدهند . همان کلید واژه آشنا به گوش همه ما . دلالان و ...

فروش یا فروشندگی علی رغم بدنامی که دارد، فرآیندی است که اکثر ما در تعاملات خود با دیگران از آن استفاده ای نا آگاهانه میکنیم و یادگیری کمی از جزئیات آن، روند موفقیت و رشد ما را دو چندان میکند .دلیلم چیست ؟

مثلا من یک دوره آموزشی دارم و میخواهم شما را متقاعد کنم که به ازای مقداری پول، شما دوره ی من را بخرید ونه محصول رقیب را .

حالا فرض کنید که شما ماهی زینتی دارید و من به ازای فروش دوره ام، میخواهم از شما یک آکواریوم بگیرم .پولی تبادل نمیشود اما من باید بتوانم شما را متقاعد کنم که محتوای من بدرد شما میخورد تا شما هم راضی شوید که سرمایه خود را به من بدهید .

در همه بده و بستان ها همیشه چیزی از جنس متقاعد کردن وجود دارد، پای پول وسط باشد یا نباشد .

مثالی غیر متعارف مطرح میکنم . معلم باید دانش آموز را متقاعد کند که دانشش برای او مفید است تا دانش آموز وقتش و حواسش را به او بدهد . چرخه این مثال برای معلم مدرسه کمی پیچیده تر اما برای معلم خصوصی کمی واضح تر است .

مادر باید فرزند خود را متقاعد کند تا حرفش را گوش دهد، یا به عبارت بهتر باید بتواند نظر خود را به فرزند خود بفروشد، به ازای محبت هایی که قبلا خرج فرزند خود کرده است .بین مادر و فرزند هم رابطه ای از جنس تبادل وجود دارد که فرزند حاضر است نظر اورا بخرد اما همان فرزند نظر من غریبه  را نمیخرد چون من را نمیشناسد و قبلا موجودی حساب عاطفی با او نداشته ام . مفهومی که استفان کاوی در کتاب بینظیر هفت عادت مردمان مؤثر به زیبایی و تفصیل بیان میکند . پس مهارت های فروش را میتوان در همه روابط اجتماعی تعمیم داد و از نتایج آن بهره برد .

.

فروش و فروشندگی یا چیزهایی از جنس متقاعد کردن هم مانند همه مشاغل، اصول و قواعد خودش را دارد که فقط با رعایت آنها و مهارت در انجام این اصول میتوان به جایگاه قابل قبولی رسید .

جوانی که سرمایه عمر گرانبهای عمر خود را در تحصیل دانش و یا دانشهایی صرف کرده، حتما باید بتواند با قدرت و شایستگی آنرا عرضه کند و بتواند در مورد توانمند بودن خود کارفرما را متقاعد کند . جوانی که فقط سر در کتاب کرده و بلد نیس چند کلمه حرف بزند، مطمئناٌ رقابت را به دیگری که فقط قدرت ارائه قویتری دارد میبازد.

تولید کننده ای ( اعم از تولید دانش ،محصول ویا خدمات ) که تمام هم و غم خود را صرف جمع آوری تخصص ، مهارت و کیفیت محصول خود کرده و در فروش و مذاکره قدرت ندارد، باید ثمره خون دل خود را تقدیم دلالان و واسطه ها کند .

 

 

تعامل ، متقاعد سازی و یا همان فروش خودمان، آنچنان دانش پیچیده و دست نیافتنی نیست که بخاطر خلاء آن در لیست توانمندیهای خود در رقابت ها همیشه بازنده باشید و یا بعضی وقتها به شانس متکی باشید .

بلطف دنیای دیجیتال فرصتهای آموزشی بسیار زیاد و کم هزینه شده اند و انصافا استادان قدرتمندی هم در این حوزه مشغول خدمت هستند . اگر نگارنده منشاء کمکی باشد باعث افتخار است و اگر نه آدرس چند سایت قدرتمند در قسمت پیشنهادهای من موجود میباشد .

 

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

مشکل ما قبل از تولد فرزند اولم علی محمد شروع شد . همسرم درگیر بیماری های زمان بارداری شد و تجویز پزشک همسرم این بود : استراحت مطلق .

فرزند اول خانواده و همچنین بزرگترین نوه بودنم، من را در تیتر خبرهای فامیل داده بود و همه اقوام و آشنایان پیگیر وضعیت سلامتی خانمم بودند .

مشکلاتمان با تولد علی محمدم نه تنها حل نشد بلکه بیشتر هم شد . مشکل بیماری و ضعف همسرم بعلاوه مراقبت و نگهداری از یک نوزاد زردی گرفته . زندگی برام واقعا طاقت فرسا شده بود و تمام تمرکز شغلی خود را از دست داده بودم و مدام مجبور به جواب دادن به سؤالات و پیگیری های اطرافیانم بودم .

حدس میزنید چالش من چه بود ؟ بیماری همسرم ؟ زردی گرفتن علی محمد ؟  شیر نخوردن او و یا؟

اینها همگی سخت بودند امّا مطلبی که دمار از روزگار دو جوان تازه فرزند دار شده در آورده بود چیزی بود بنام محب و دلسوزی .

همه اطرافیان به من و همسرم لطف داشتند و به همین جهت تمام هم و غمّ خود را جهت راهنمایی دلسوزانه حقیر و خانمم بکار میبردند . حقیقتا ً نیت آنها اظهار محبت بود امّا نمود این محبت ها در زندگی من شده بود بحران .

از اظهار نظر متعصبانه و پرخاشگرانه در مورد پزشک معالج همسرم تا پیشنهادهای رنگ و وارنگ پزشکان نوین ویا سنتی برای نوزادم . از خوردنی ها و نخوردنی ها تا پوشیدنی ها و نپوشیدنی ها و محوری ترین چالش ما این بود که مثلا اگر دختر عمه ی پسر خاله ام دکترکیانی نژاد را برای علی محمد پیشنهاد میکرد اولا بقیه پزشکان را بشدت تکفیر میکرد و در ثانی خودش نوبت آن پزشک را میگرفت و خودش هم میامد تا بچه و مادرش را ببرد و دارو هم بخرد و بخوراند و ... و اگر دختر عمه خانمم متوجه میشد با پرخاشگری  اظهار میکرد ( با عرض معذرت )دکتر کیانی نژاد!؟ خودِ گاوه !!! چرا بچه رو بردین پیشش ؟

کلافه شده بودیم و راه چاره میطلبیدیم تا اینکه چراغی در مغز ناقصمان روشن شد .در همه مواقع برخورد تدافعی میکردیم ولی بعد مجبور بودیم بعد از ساعتها مشاجره کوتاه بیاییم .

 راه حل ما این بود :

بهترین دکتر شهرمان را انتخاب و فقط به حرف او عمل میکردیم ولی :

 

والبته بعد کار خودمان را میکردیم . عمل به حرف متخصص خودمان .

 

نوزادمون سردیش شده بهش چایی نبات بدیم ؟ باشه چشم امشب بهش میدیم .

بعد هم اگه پیگیر میشدن میگفتیم بله دادیم و خوب شد ممنون از راهنماییتون ! بچه مون داشت تلف میشد !!!   ممنون !!

بچه مون سرما خورده، پهلوشو ببندین ؟ باشه چشم امشب میبندیم .

کتش در رفته : واقعاً ؟ چرا ما متوجه نشدیم ؟ خب پیش کی ببریمش ؟ باشه چشم امشب ...

خانمم کم کم راه بره خوب میشه ؟ چشم از امشب کمی راه میریم .

به نوزادِ دو ماهه اسفند بدیم بخوره !؟    بچشم همین امشب ...

نه ! بخوابه و استراحت مطلقش رو ادامه بده ؟  بچشم . از همین لحظه ...

 

راه حل جادویی بود فقط اوایل استفاده از این راه حل کمی مشکل داشتیم !

خنده مان میگرفت ولی بعد مثل بازیگران تئاتر ماهر شدیم و حرفه ای .

بعد ها هم این تجربه را به شغلم هم تعمیم دادم و راحت شدم :

بعد از ماهها تحقیق در مورد یک پروژه تصمیم میگرفتیم که شیر شماره 12 را عوض کنیم . راننده جرثقیل که در عمر کاری اش فقط با شش عدد اهرم هیدرولیک کار کرده بود نظر میداد : نه باید فشار شکن خط رو عوض کنین و ما اگر میگفتیم که پدر جان به این دلایل نمیشود، آنوقت باید با یک راننده میانسال جرثقیل ساعتها بحث کنیم و دست آخر هم اگر حرفش به کرسی نمی نشست دلخور میشد . خب راه حل جادویی را بکار میبردیم و میگفتیم :

ظرف 10 ثانیه مشکل بکلی حل میشد ! بدون قهر و دلخوری و متلک های بعدی !

یا دوستانم بمن لطف داشتند، مرتب جدا جدا بمن پیشنهاد شراکت میدادند و من ساده شروع میکردم به ارائه دلایل منطقی که این کار شدنی نیست و ازطرف آنها به دفاع جانانه که نه میشه ...

به هرکس که میگفت میایی با هم شراکتی یه کارگاه بزنیم، میگفتم باشه خیلی عالیه . ازکی ؟ و ... دیگر هیچ صحبتی از آنها نمیشنیدم !

یا خانمم بعد از ماهها مشورت با صاحبان تجربه، اگر مدلی برای لباسش انتخاب میکرد و بعد یک کم اطلاع از خیاطی بعد از دیدن آن لباس میگفت کاش یقه اش رو هفت میدوختی . خانمم میگفت بله حق با شماست و زیر لب لبخند ملیحی با هم تبادل میکردیم .

و مگر نه اینست که آدم کم سواد مجبور است جهت جبران ذهنی این نقیصه ی خود با اظهار نظر های سطحی در همه زمینه ها اظهار فضل کند . خب بهترین روش مواجه شدن با این پدیده ها، فراهم ساختن فضای دیده شدن آنهاست . چیزی که سخت به آن محتاجند

 

لطفا با هر کسی بحث نکنید، لبخندی بزنید و بگویید چشم . حق با شماست ...

و بعد کار خود را ادامه بدهید

 

اگر این نکته را تجربه کردید و لبخندی به لبتان نشست،  ثواب آن باشد هدیه به پدر بزرگ و مادر بزرگ مرحوم و عزیزم .

و اگر تجربه مشابهی دارید لطفا برایم بنویسید .

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی
X