روزنوشته های داوودکیخسروکیانی

سلام

آخرین عناوین

پیش نیاز : مطالعه مطلب قبلی پیشنهاد میگردد .

سلام

گزاره های زیر در مورد باورها ، برداشت آزاد یک دانش آموز مهارتهای فردی است که بطبع ممکن است غلط باشد.البته جسارت پرداختن به این موضوع بجهت مطالعه زیاد کتابها ومقاله های انگیزشی بوده است که طی این سالها توفیق آنرا داشته ام و با وجود تعدد بسیار زیاد مطالب و مقالات در این حوزه، بد ندیدم برداشت خودم را نیز برای مخاطبانم ارائه نمایم . برداشتی که ممکن است غلط باشد .گر چه این مبحث را مقدمه بسیار لازم و قطعی برای ورود به دیگر مباحث آموزش مهارتهای فردی و موفقیتی و حتی معنوی میدانم .

معنی باور در لغت نامه ها بمعنی عقیده ، ایمان وهمچنین تصدیق سخن میباشد ولی بگمانم زمان مرحوم دهخدا و معین موفقیت لااقل هنوز در ایران خیلی بازار گرمی نداشته که بخواهند موفقیتی شرحش دهند .

امااز شما اجازه میخواهم که تعریفی را که از این کلمه بلدم را بشکل متفاوتی برایتان مطرح کنم . تعریف من با یک سوال شکل خوبی میگیرد که خواهش میکنم جهت یادگیری بهتر، حتما به سوال من خوب فکر کنید وبعد پاسخ دهید .

سیب مقوی تر است یا موز ؟

از نظر علمی هرکدام از این میوه ها خواص خاص خود را دارند اما نکته ای که همه اهل مطالعه ویا بینندگان برنامه های رژیم درمانی رادیو تلوزیونی به آن اذعان دارند اینست که خواص سیب اگر بیشتر از موز نباشد، لااقل کمتر از آن هم نیست .

نکته بسیار مهم و حیاتی در سوال و جواب فوق اینست که هر دو در حالت هوشیاری مغز شما اتفاق می افتد . سوال باعث میشود که وضعیت هوشیاری مغز شما روشن شود تا با مقایسه ای منطقی بین دانسته های خود، جواب درست را پیدا کند و ارائه دهد اما ...

این حالت مغز ، یعنی هوشیاری کامل خیلی کم اتفاق می افتد .

 

درواقع اکثر تصمیمات ما در زندگی، در حالت غیر هوشیار مغز گرفته میشود .

 

اگر از شما سوال بپرسم که سیب مقوی تر است یا موز، هوشیاری مغز شما روشن میشود و جواب شما بسته به اطلاعات شما جواب منطقی خواهد بود اما عملکرد شما با جواب شما ممکن است کاملا متفاوت باشد .

چون سوال پرسیدن از شما، هوشیار مغزتان را روشن می کند اما احتمال روشن شدن آن در زمان تصمیم گیری بسیار کمتر خواهد بود.

حالا لطفا جواب سوالات زیر را صادقانه وبا توجه به رفتار سر زده از خود بدهید :

اگر فرزندتان بیمار شود ونیاز به غذای مقوی داشته باشد و هردو در دسترس باشند، به او کمی موز میدهید یا سیب ؟

یا اگر برای عیادت بیماری بروید، بعنوان هدیه سه کیلو موز ببرید شایسته تر است یا سه کیلو سیب ؟

 

با اینکه میدانیم این دو تفاوتی ندارند و شاید سیب بهتر هم باشد اما معمولا موز را ترجیح میدهیم .

 

اما چرا ؟

اجازه بدهید تا مثال دیگری را مطرح کنم .

آقای مالکوم گلادول در کتاب مشهور نقطه واژگونی  خود مثال جذابی را مطرح میکند .

ایشان میگوید وقتی از آدمها میپرسیدند که در قهوه خانه چه نوع قهوه ای را سفارش میدهند، جواب اکثر سوال شوندگان قهوه تلخ بود . اما وقتی آنها وارد قهوه خانه میشدند اکثر آنها زمان نوشیدن قهوه به آن شکر اضافه میکردند !

با مدل مطرح شده در سوال سیب یا موز اینگونه این تحقیق را میتوان تحلیل کرد که زمانی که از آدمها سوال پرسیده میشد، هوشیارانه و با معیار های منطقی به این جواب میرسیدند که قهوه تلخ و بدون شکر برای سلامتی مفید تر است اما در زمان عملکرد چه اتفاقی می افتاد؟

ممکن است بگویید خب اینها چه ربطی به باور دارند؟

مطمئنم اگر تمرین زیر را انجام دهید و ادامه بحث را دنبال کنید شگفت زده خواهید شد .

تمرین : نمونه ای از دو مثال فوق در رفتارهای روزمره  وزندگی خود سراغ دارید ؟

روح بنده را شاد میکنید اگر مثالهای خود را برایم بصورت کامنت مطرح کنید تا دیگر دوستانمان هم مطالعه کنند.

داوود کیخسروکیانی

سلام

این مفهوم محلی از اعراب دارد و یا مفهوم من در آوردیِ کاسبان سمینارها و کتابها و فایل های موفقیتی  و انگیزشی است ؟

اصلا مفهومی مثل این فهمیدن و دانستنی جدید میطلبد ؟ مفهومی که در مورد آن بسیارگفته اند و نوشته اند و درصد زیادی از عکس جمله های انگیزشی را به آن اختصاص داده اند . و هر چیز که بیش از حد به آن بپردازند طبیعتا غیر مهم بودن آن در ذهن نقش میبندد . اطلاعاتی بسیارو البته سطحی اما چیزهایی از جنس توهم دانستن .

 

به یقین اعتقادی تمام و کامل دارم که باورهای درست و اصولی پیش نیاز ضروری موفقیت در هر حوزه است. شاید تصور میکنید که بعضی از حوزه های فعالیتی نیازی به این مقوله نداشته باشند .

دختر خانمی که خانه داریِ خوب و شایسته را تنها هدف خود میداند، چه نیازی به اصلاح باورهای ذهنی خود دارد؟

دانشجویی که میداند بعد از فارق التحصیلی میتواند در شرکتی معتبر و با حقوقی مکفی  مشغول به کار شود شاید نیازی به دانستن و اصلاح نظام باورهای خود احساس نمیکنید . ( اصل این گزاره محال است مگر اینکه پسر خاله یک مقام بلند، متوسط و حتی کوتاه پایه دولتی باشید و یا شرکت یکی از اقوام به شما قول کار داده باشند و یا ...  )

طلبه یا طالب یک دانش ویا یک معنا که عطش روحی اش با کتاب و استاد و یادگیری برطرف میشود، نیازی به این دانسته های سخیف حس نمیکند .

ممکن است  فردی تصوف یا عرفان پیشه کرده ، دنیا را کمتر از بال پشه ای میپندارد و قصد سیر و سلوک دارد . او نیز ممکن است این مفاهیم را مفاهیمی صرفا مادی ارزیابی کند و برای مطالعه آن نیازی نبیند .

ویا حتی ممکن است با لیسانس عمران در مغازه تعویض روغنی پدر مشغول باشید و اتفاقا بیشتر از دو کارمند هم درآمد را تجربه کنید و تصور شما اینست که این مفاهیم بدرد تان نمیخورد . ( یکی از دوستان خوبم عین این گزاره است و من مرتب به او میگویم خوشا غیرتت چون دوستان لیسانس و فوق لیسانس سالها بیکارو دنبال  شغلی با یک میز شیک، خیلی سراغ دارم ) .

 

زمانی که در مورد باور های انسان صحبت میشود، آنقدر مخاطب این مبحث بزرگ وگران جایگاه است که گمان میکنم اصلاح نظام باورهای او بسیار با اهمیت باشد، در هر شغل و جایگاهی که قرار داشته باشد و یا بخواهد قرار گیرد.

 اما اگر این سلسله مطالب را در این سایت قابل مطالعه و یا دارای وجاهت لازم نمیدانید، باید حتما و قطعا در مورد آن در منابع دیگر و معتبرمطالعه ای به تفصیل داشته باشید .

حقیر از اولین دلایل عدم رشد در هر حوزه شغلی را گره باور های غلط انسانها میدانم و البته این اولویتی است که از کتب بزرگان درک کرده ام.

پیشنهاد اکید میکنم که مطالب این سری را به ترتیب و با انجام تمرینهای هر درس ادامه دهید تا تبیین بحث به بهترین شیوه انجام شود . وهمچنین لطفا هر درس را حداقل به فاصله یک روز از درس قبلی مطالعه بفرمایید .

چند سؤال و مقدمه ای برای فهم بهتر .

باور چیست ؟ ( بزودی )

 

 

 

 

داوود کیخسروکیانی

پیش نیاز : دارد اما عادی باش و فقط همین صفحه را بخوان !

سلام

قبیله ی عادی ها اول باید تعریف شود تا بعد ببینینم برای قبیله ی عادی ها چه قوانینی میتوان نوشت .

در اصطلاع عوام جامعه یک انسان عادی انسانی است که رفتار، تفکرات ، ظاهر و از همه مهمتر باور هایی دارد که در تراز متوسط افراد جامعه است . متوسطی که از لحاظ آماری، به لحاظ تعداد، در اکثریت  قرار دارند .

میتوان گفت مثل ماهی که در آب، آب برایش معنا ندارد، انسانهای عادی هم از قوانین و قواعد نانوشته خود اطلاعی ندارند اما راه حل بسیار ساده ای برای حل این مشکل وجود دارد .

 

 

مثلا هر کس در یک محیط کاری بیش از حد کار کند، قبول دارید که از دیدگاه عادی های جامعه رفتارش غیر عادی است ؟

یا اینکه کسی که در باران دستها و سرش را بالا میگیرد و با دهانی باز و چهره ای گشاده وشاد به استقبال قطرات باران میرود ، بنظر شما یک آدم عادی است ؟

کسی که با بچه ها هم بازی میشود،  چهار دست و پا روی زمین راه میرود و بر کمرش به بچه ها سواری میدهد و از همه بدترصدای ... در می آورد وبا قهقه ی بچه ها میخندد ، بنظر شما غیر عادی نیست ؟ در خوشبینانه ترین حالت به او میگویند : بچه شده ای ؟ و البته در حضورش اینگونه میگویند و لابد پشت سرش ...

کسی که علاوه بر خانه ی سونا استخر دار، باغ و ویلا میخرد، ماشین عالی سوار میشود و مرتب سفر خارجی میرود و... ، بنظر عادی ها  کسب و کارش عادی و حلال است ؟

کسی که در مترو به همه لبخند میزند واقعا غیر عادی نیست ؟

ساعتها خیره شدن طولانی به منظره ی غروب خورشید در یک شهر شلوغ غیر عادی است .

مثلا همین محمد رضا شعبانعلی عزیز که دریایی از دانش را تقریبا رایگان در اختیار دیگران قرار میدهد در حالی که دیگرانی هستند که برای ارائه یه کوچولو محتوا کمتر از میلیون نمیگیرند . قبول دارید که این رفتار او عادی نیست ؟

همین پرفسور سمیعی خودمان، نابغه ی جراحی ومغز و اعصاب دنیا را میگویم . مدتی پیش در تلوزیون میگفت که کانال تلگرامی و یا صفحه اینستاگرامی ندارد ! واقعا غیر عادی است !

ادامه نمیدهم چون مایلم شما در ذهن خود ادامه دهید...

عادی های هر جامعه ای قواعد نانوشته ای دارند از جنس همرنگ جماعت بودن . وچون عادی هستند، فقط غیر عادی ها توجه شان را جلب میکنند و محلی از اشکال هستند و همه رفتارهای خودشان عادی عادی است ولو اشتباه باشد.

مثلا اگر در پارک کسی را ببینند که قلیان نمیکشد، به هم میگویند نگاه کن . این بابا غیر عادیه ها . مشکوک میزنه . نکنه معمورباشه ؟

نمونه رفتارهای عادی ها  قدمتی به عمق تارخ دارد و تمام شدنی نیست ولی الان مایلم در مورد کلمه قبیله  هم توضیح خیلی مختصری بدهم .

قبیله تعدادی از همخون هایی را میگویند که از همدیگر حمایت میکنند و به هم پوشش میدهند . مثلا اگر یک نفر از قبیله ای را کتک بزنی، کل قبیله به خونخواهی برخواهند خواست . حالا دلیل کتک زدن تو هرچه میخواهد باشد .

قبول دارید ترکیب قبیله و عادی ها ترکیب با مسمایی است ؟

قبیله ی عادی ها

اما با توجه به آنچه گفتیم و پیچیدیم میشود کم کم قوانینی نوشت برای قبیله ی عادی ها .

بسم الله ...

چند تایی مینویسم و چراغ های بعدی را شما روشن کنید :

-  و ما خلقت الجن و الانس الا لورود با الدانشگاه .

-  اگر کسی درس دانشگاهی نخوانده باشد ، داخل آدم نیست .( تبصره الحاقی : البته استثنا هم دارد. به دو قانون بعدی مراجعه بفرمایید . )

- کسی که بی ام دبلیو ایکس مثلا ( فور)دارد حداقل پیش روش، بسیارآدم قابل احترام و صاحب اندیشه ای است، ولو قصاب باشد .

- هرکه مالش بیش قاعدتا  عقلش بیشتر . اگرچه روانی باشد .

- بیمه و سابقه کار، مهمترین وحیاتی ترین وکلیدی ترین شرط موفقیت و بهروزی است .

- ریسک، کار آدمهای دیوانه (همان غیر عادی )  است و عاقلانه ترین تصمیم دنیا استخدام ترجیها رسمی است .

- اختراع، کارآفرینی ، تلاش و این خذعبلات مال خارجی هاست .

- اینم شد مملکت ؟

-  هیچ چیزی جای تلگرام، فیس بوک، اینستا و... را نمیگیرد، حتی فرزند .

- همه آدمها باید عادی باشند وگرنه همه موظفیم هماهنگ به او حمله کنیم، مسخره اش کنیم ، توهینش کنیم و... تا یا عادی شود و یا آنکه عادی شود .

- هر ماشین مدل بالا سواره ای را دیدی شک نکن  : به حضرت عباس دزده ( ازاین بدتر هم هرچه بگویی صحیح و اخلاقی است  )

- کار، تلاش، انسانیت، درس، مطالعه و ...  بیشتر از حد ما عادی ها اکیدا ممنوع است وگرنه حمله ...

 لطفا شما هم به این لیست اضافه کنید و برای ما در نظرات  بنویسید .

تمرین یک :  از نظر قبیله ی عادی ها چه رفتارهای غیر عادی دیگری سراغ دارید ؟

تمرین دو : خدمت شما به قبیله عادی ها فراموش نمیشود اگر قوانین نانوشته دیگری برای قبیله مطرح بفرمایید .

داوود کیخسروکیانی

سلام

مقدمه : کارشناسان دنیای یادگیری از بهترین شیوه های یادگیری عمیق یک مفهوم را بیان آن در قالب یک داستان میدانند .

 در واقع یادگیری هم قواعد شگفت انگیز خودش را دارد که پیشنهاد میکنم هر جویای دانش ، موفقیت و یا مهارتی ، حتما در این رابطه باید مهارت پیدا کند. بهترین پیشنهاد من مراجعه به دانش کم نظیر استادم محمد رضاشعبانعلی در سایت متمم است .

اما داستان حاشیه :

فرزاد با اینکه مدت کمی بود که در شرکت مشغول به کار شده بود، اما کم کم داشت جای خودش را پیدا میکرد. تقریبا از همه جنبه های شغلی خود راضی بود الا یک مورد. مشکل او فقط حقوق کم او بود.مشکلی که بین اکثر کارمندان دنیا عمومیت دارد.

بغیر از مطلب فوق ، مسئله خاص دیگری احساس نمیکرد وبا ذوق و شوق خاصی مسیر پیشرفت شغلی را در حال طی کردن بود . مدیران شرکت هم از عملکرد او راضی بودند، گر چه طبق اصول غلط و نانوشته مدیران این را به زبان نمی آوردند اما از برق نگاهشان به فرزاد و همچنین تفویض مسئولیتهای جدیدتر میشد رضایت آنها را حس کرد.

صبح ها با علاقه و شور خاص خودش به شرکت می آمد و تا عصر گذشت زمان برایش محسوس نبودوحتی در طول روز علاوه بر وظایف خود کمکی هم به همکاران دیگر خود میکرد . برای تمدید قرارداد سالیانه هم خیلی از کارمندان نگران تمدید شدن قرارداد خود بودند الا فرزاد و چند نفر دیگر .

اما یک روز که فرزاد در حال جابجایی پرونده های مشتریان شرکت بود، دم آسانسور کاغذی راروی زمین دید و چون حدس میزد کاغذ از پرونده مشتریان افتاده باشد آنرا برداشت و خواند .اشتباه فکر میکرد . کاغذ مربوط به پرونده های او نمیشد اما از خواندن و نگه داشتن آن کاغذ هم نمیتوانست صرف نظر کند . نام آن کاغذ بود فیش حقوقی آقای کیان نژاد.مردی حدود هفتاد ساله با سمت آبدارچی شرکت .

سوال : اگر فیش حقوقی همکاران و یا اقوامتان بدست شما برسد، بعد از نام صاحب فیش حقوقی کدام قسمت از آن را مطالعه میکنید؟

جواب را براحتی میتوان حدس زد : قسمت مبلغ خالص دریافتی و اتفاقا فرزاد هم همین قسمت را دید و فقط کمی تعجب کرد. فیش را در جیبش گذاشت و به کار خود ادامه داد .

اما شب در منزل دوباره وسوسه شد که این فیش را مروری کند.کمی عجیب بود . آخر مگریک آبدارچی هفتاد ساله چرا باید حقوقی تا این اندازه بیشتر از او میگرفت ؟

ذهن او درگیر شده بود و به اصطلاح وارد حاشیه شده بود .

فردا صبح مستقیم سروقت یکی از همکاران خود رفت و در مورد کیان نژاد سؤالاتی پرسیدو کنجکاوی او را هم تحریک کرد: چه شده که از آقای کیان نژاد سؤال میکنی و فرزاد هم داستان فیش حقوقی آقای آبدارچی را تعریف کرد .

 نه راست نمیگی ! مگه میشه ؟ مگه چیکار میکنه ؟ اینها کلماتی بود که فرزاد شنید.معمولا خبر های شگفتی ساز ظرفیت گسترش بالایی در فضای کاری دارند وخیلی بیشتر هم در معرض اصل یک کلاغ و چهل کلاغ قرار میگیرند .

اما ذهن خود فرزاد هم واقعا تحت فشار قرار گرفته بود . با هیچ منطقی این دریافتی یک آبدارچی ساده قابل توجیه نبود وچالش ذهنی او این بود که وقتی من با تمام وجود برای شرکت اینهمه کار میکنم، چرا تبعیضی این چنینی را باید تحمل کنم .حق با فرزاد بودو انصافا بی عدالتی هویدا در این موضوع را نمیشد تحمل کرد .

این حاشیه آنقدر برای فرزاد ظرفیت داشت ویا حداقل ایجاد کرد که بعد از سه ماه به قیمت اخراج او و یک نفر دیگر از همکاران اوتمام شد.

راستی مسئله به این کوچکی در یک محیط کاری، آیا ظرفیت این را دارد که یک کارمند خوب و پرنشاط را درگیر کند تا حدی که در عرض مدت چند ماه مدیران مجموعه ای، اخراج را تنها راه باقیمانده برای تعامل با یک کارمند  بدانند؟

چند سوال : و انتظار حقیر اینست که واقعا این سوالات را حداقل در ذهن خود جوابی کامل دهید تا ادامه بحث برای شما سازنده تر باشد :

- حاشیه چیست ؟

- مایل نبودم تا مثل سریالهای ایرانی پایان ماجرا را خیلی سریع نمایش دهم اما هدفم رسیدن به این سوال بود که از دیدن یا شنیدن یک خبر حاشیه ای تا اخراج یک نیرو یا نیرو ها چه سناریوهایی میتواند اتفاق بیفتد ؟

- بغیر از فضای کاری، حاشیه در کدامیک از ساختارهای اجتماعی قابلیت درگیر کردن افراد را دارد؟

- اگر با حاشیه ای درگیر شدیم که اجتناب ناپذیر هم هست، چه کنیم تاکمترین تبعات را تحمل و یا تحمیل کنیم ؟

- اضافه پرداختی شرکتها به افرادی معدود با این فرض که واقعا استحقاق شغلی آنرا ندارند، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ (مثلا کیان نژاد قصه ما میتواند فردی باشد که همسرش بیماری لا علاجی دارد ومدیر یا مدیران در عین بی لیاقتی شغلی او ، فقط قصد کمک به او را دارند . )شما چه سناریوهای دیگری را میتوانید مطرح کنید ؟

- آرزوی قلبی من این است که این سوال در همه جوامع بشری محلی برای مطرح شدن نداشته باشد اما با نهایت تاثر و تالم دارد : اگر شخصیت قصه من بجای آقای کیان نژاد، خانم کیان نژاد با سنی حدود سی سال و با سمت مثلا منشی و یا حتی مدیر بود، حاشیه ها به چه سمتی میرفت ؟

تاثر و تالم این موضوع بنظر حقیرخیلی بیشتر از مرگ یک عزیز میتواندوباید باشد.

اما...

اجازه میخواهم که بقیه این محتوا را در فایل دیگری مطرح کنم تا :

یکم  : ذهن شما فرصت درگیر شدن به سوالات را بهتر پیدا کند .

دوم : خیلی لطف میکنید که با نوشتن آنچه در ذهنتان گذشته در قسمت کامنت، فضای ذهنی من و دیگر خوانندگان را باز تر کنید .

داوود کیخسروکیانی

سلام

مقدمه یک : تاثیر محیط و بخصوص اطرافیان ما بقدری در زندگی ما زیاد و قطعی است که دیگر نیازی به اثبات آن نیست اما کمی در مورد آن میتوان جهت تبیین سخن گفت .از امیر المومنین علی ( علیه السام ) نقل میکنند که :

بگو دوستت کیست تا بگویم کیستی .

 در زمان ما هم جیم ران که استادخیلی از استادان موفقیت مثل تریسی ، رابینزو دارن هاردی بوده میگوید :

شما میانگین پنج نفر از افرادی هستید که در روز بیشتر وقتتان را با آنها میگذرانید .

از زمان نوح و همنشینان بد آقازاده اش که هلاکت اون آقازاده رو رقم زد تا سگ اصحاب کهف و همنشینی با خوبانش و ...قصه ی دوستی خاله خرسه هم که معرف حضور هست.

مقدمه دو : مد فقط شامل لباس و رنگ نمیشود و شامل بعضی از مفاهیم هم میشود اما یادتان هست که داستان شهادت آب که دکتر شاهین فرهنگ مطرح کردمدتی خیلی مد شده بود. یک دکتر ژاپنی بنام ماسارو اموتو کتابی را بر اساس تحقیقاتش نوشت که نام این کتاب پیام آب بود و بعدها هم در ایران دانشجویی بنام حمیده ی بیطرف تحقیقات مشابهی را انجام دادو تحقیقات او توسط جشنواره خوارزمی معتبر شناخته شد .

اینها ثابت میکنند که همنشینی آب با کلمات شکل ساختار مولکولی آب را زیباتر و یا زشت تر میکند و حتما میدانید که هفتاد در صد بدن ما از آب تشکیل شده است .

 تمرینی تکراری : بدلیل تکراری بودن این تمرین مطمئنم انجامش نمیدهید اما تاکید میکنم که تمرین زیر را انجام ندهید : تصویری که در زیر مینویسم تجسم نکنید . تاکید میکنم تجسم نکنید.

اسب سفیدی که در باد و در تپه های سبز میدود و بر اثر باد یالهای زیبایش موج میزنند.

تصور که نکردید؟ در واقع به محض خواندن کلمات بصورتی نا خواسته اینکار را انجام دادید و تصویری از آنچه میخواندید در ذهن خود کشیدید.بخصوص تصویر فوق را خانم ها حتما میکشند چون در مورد اسب سفید چیزهایی شنیده اند اما...

بگذریم

کلمات سحری نهفته دارند. فقط کافیست در معرض آنها قرار بگیرید .تصویری از خود در ذهن از آنها میسازیم که خاص فقط خود ماست .مثلا شما وقتی کلمه مادر را میبینید یا میشنوید تصویری در ذهن شما نقش میبندد که خاص شماست .ممکن است من مهر مادری را پر رنگ ببینم و دستهای چروکیده شده و دیگری سنگ قبری سیاه و دیگری موهایی بلند و...

کلمه همان کلمه است اما تصویر هر کس خاص خود اوست و تصاویر ما باهم فرق دارند .

مثال دیگری را مطرح میکنم . مثال قبلی تصاویری خیلی نامرتبط نمیسازد اما کلمه بعدی چاقو است .چاقو برای من تصویر یک سیب را در کنار خود دارد و برای باغبان تصویر یک شاخه قلمه زده و دیگری ممکن است شکم یک بیمار و یا حتی رگ یک بیگناه .

میبینید، ما با کلماتمان زندگی میکنیم و با آنها لحظه لحظه میگذرانیم . در واقع هر کلمه که میشنویم و یا میبینیم و یا لمس میکنیم و به ذهن ما میرسد باید تصویری پیدا کند تا آنرا بفهمیم وگرنه کلمه  (تاتنسدا )هیچ تصویری در ذهن شما ندارد چون تصویر واضحی از آن نداریم.

 اما اصل مطلب

لطفا بگویید تصویر کلمه ی تنبل در ذهن ما چیست و آیا فرزند من هم همان تصویر را میسازد؟

تنبل برای فرزند من ناهنجار ترین همکلاسی اوست چون تصویر دیگری سراغ نداردو یا ندیده . حالا اگر به فرزندتان بگویید تنبلی نکن ،برای لحظاتی او تصویر آن همکلاسی را با ذهن خود میکشد .شما از فعل نکن استفاده کرده اید اما ذهن ما نمیفهمد و حتما باید تصویر خودش را بسازد . وحداقل چند لحظه ذهن فرزند ما با این تصویربسیار مخرب همنشین میشود . پسر نوح که یادتان هست ؟ تازه خیلی از پدر و مادر ها به فرزند خود با عشق و علاقه میگویند پاشو تنبلم، خواب بسه دیگه .آنهم در شرایط گامای مغز ! لحظه ی بیدار شدن از خواب یا همان تاثیر پذیرترین حالت مغز !!!

از همکارم یه سوال ساده میکنم که از بازار چه خبر ؟ جواب میدن آقا افتضاح .بدتر از این نمیشه ، گَنده ، چکها همه برگشت داره میشه، تازه همه کلاهبردار شدن ، مردم خیلی بد شدن، رحم تو دل هیچکس نیس، یه مشت دزد در کنار هم داریم زندگی میکنیم ، همین غُصه هاست داره سرطان میشه ، جوونا فاسد شدن و...

واقعا در ادبیات ما کدام کلمات مدام همنشین ذهن  ما شده اند ؟

به رفیقم میگم از درسها چه خبر ؟ شما فکر میکنین معمولا چه جوابی میدن ؟

مادر بزرگمم میگه ننه دارم آلزایمر میگیرم . اینجای پام درد میکنه نکنه سرطان دارم ؟ آخرشم از دست تو سکته میکنم، چرا نمیری یه جا بیمه ات کنن که من با خیال راحت بمیرم؟

به دوستی میگفتم روزی چند بار دستهات رو میشوری ؟ گفت شاید بیست بار اونم با صابون .

بهش گفتم ذهنت رو چطور ؟

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

سوالی داشتم : بنظر شما اگر بگویم یا خودتان متوجه بشویدکه تحصیلات من در حد سیکل است، خواندن این متن را ادامه میدهید؟

اگر جواب شما به سوال بالا منفی است به شما تبریک میگویم و با شما خداحافظی میکنم تا ادامه ندهید.

ادامه ندهید چون بیشترازکمی، متن برایتان تلخ میشود وپر از کنایه است ولی در عوض برای سلامتی تان مفید است . چیزی مثل داروی تلخ .

تبریک من به شما بخاطر تمایز شماست . شما متمایزید و انسان خاص و متمایز اقتضائات خودش را میطلبد. برای شما کسرشأن است از هر کسی  مطلب بخوانید ویاد بگیرید.

البته خوبست بدانید من هم مدتی خیلی خاص و متمایز بودم .حتی خیلی خاص تر از شما اما الان پشیمانم.

مدتی پیش ( متاسفانه نه از سر عادت ) ورقی به قرآن میزدم وترجمه آنرا مطالعه میکردم که رسیدم به آیه 13 سوره بقره .

در رابطه با قرآن معتقدم که هیچ منبعی نباید بصورت محض ما را از خواندن وتفکر در قرآن بی نیاز کند. بنده درس تفسیر نخوانده ام وحتی زبان عربی را هم صرفا جهت نمره خوانده ام .اما از بزرگان زیادی شنیده ام که جنس نوشته های قرآن بشکلی است که هر کس با هر سطح سواد و تحصیلات میتواند مشتی از این دریای معرفت بردارد و منتفع شود.

برداشت من از این آیه هم برداشت یک آدم سطحی و کم سواد و برداشتی دانش آموزی است و ممکن است غلط داشته باشد. البته دوستان قرآنی زیادی دارم و البته تفسیر هم ورق میزنم.

چیزی که از این آیه فهمیدم اینست که عده ای ایمان آوردنشان باید خاص باشد. مثل همه ایمان آوردن، بقول امروزی ها کلاس ندارد. حتما باید روش ویژه ای در معرض دید آنها قرار داد،تا شاید قبول نمایند. همرنگ بودن و متمایز نبودن از دید آنها، کار کم عقلان و بی خردان است.  

مثال : خود من مدتی بود که ماشین داشتم وهمه رفت و آمد شهری من با ماشین شخصی بود تا اینکه روزی ماشینم خراب شد و مجبور بودم از اتوبوس واحد استفاده کنم .آنروز خیلی برایم سخت بود. احساس کسر شان میکردم که در صف بایستم ،بلیط بخرم و مثل آدم عادی ها سوار اتوبوس شوم. قرآن که آب صاف و پاکی را روی دست این آدمها میریزد تا تکلیفشان معلوم شود .

قرآن میگوید احساس تمایز از آدمهای معمولی جامعه نشانه احمق بودن خود توست.ببخشید قصد توهین و جسارت نداشتم اما چه کنم معنی آیه قرآن است دیگر .

 

مثال اتوبوس سوار شدنم را برای این مطرح کردم که بدانید من هم ممکن است در حوزه هایی از زندگی وجه تمایزی نسبت به دیگران برای خودم احساس کنم و این احساس نشانه حماقت است و این نشانه برای همه معتبر است . مخاطب آن، چه من باشم و چه دیگری .

مثل پدری که میداند دروس نظام آموزشی برای فرزندش کافیست اما مقید است که فرزند خود را در فلان موسسه آموزش زبان  با هزینه های گزاف و نجومی ثبت نام کند فقط بخاطر اینکه  همه بدانند پسرش فلان موسسه رفته و برای فرزندش شان ایجاد کند. میدانید زبان یادگرفتن در مدرسه مال بچه معمولی هاست. چند تا از این مثالها سراغ دارین ؟

و سالها گشتن و خواندن در فضای مجازی وغیر مجازی شما آدمها به من ثابت کرده که انسانهای واقعا بزرگ تمایزی برای خود قائل نیستند و از همه کس و همه چیزیاد میگیرند. همانقدر که از  کتاب و کرسی استادان بزرگ دنیا می آموزند، از یک بچه هم ممکن است یادگیری داشته باشند .

یکی از قوی ترین آدمهایی که درفضای مجازی ایران دیده ام بیشک محمد رضا شعبانعلی است. ایشان مینویسد که یکی از بهترین منابع یادگیری اش کامنت نویسی شاگردانش در سایت متمم است. کسی که فارق التحصیل مقطع فوق لیسانس دانشگاه شریف تهران است و استادان زیادی اذعان به استادی او میکنند، با افتخار مینویسد که از زیر دست هم میتوان وبایدآموخت .

برای آدمهای ویژه و خاص، حتما باید بهترینهای دنیا قلم بزنندو یا منبر بروند تا دو زانو و با ادب به حرف او گوش بدهند، فارق ازاینکه گوینده چه میگوید.

یک مثال کوچک و همه دیده بزنم؟ این مثال برای من خیلی جالب است و میدانم همه شما آنرا دیده ایدواتفاقا برای منظور من هم بسیار مناسب .

در مسجدی که یک طلبه جوان امام جماعت است وایشان منبر رفته، رفتار آدمهای با سن حدود شصت الی هفتاد ساله را دیده اید؟چگونه گوش میدهند ؟ در بحث چگونه وارد می شوند ؟ بعضی از آنها حتی به زبان میآورند که حاجی آقا این چیزهایی که  شما الان میگید ، ما سی سال پیش به همه آموزش میدادیم . برای آنها باید فلان منبری معروف بیاید تا همان کلمات معصوم را از او بشنوند واحسنت احسنت بگویند .

 کسر شان است پیر مردی موسفید کرده، از یک طلبه جوان کلامی بشنود و بگوید ممنون، به دلم نشست ...

کسر شأن است اگر استادی از دانش آموز خودش مطلبی یاد بگیرد و به زبان بیاورد.

کسر شأن است در کلاس درس مثل بقیه تمرینهای ساده ی درس را حل کنیم. تمرینهای عادی ...

البته معتقدم سخت گیری  در انتخاب منبع و یا استاد، حتما و قطعا لازم است اما این نباید کانال یادگیری ما را محدود به یک شیوه کند.واتفاقا بسیاری از جوابها و نکات نغز زندگی بزرگان از کانالهای عادی برایشان حاصل شده است نه فضای رسمی دانش و دانش آموزی و البته با پشتوانه دانش قبلی قوی.

لطفا دریچه های یادگیری خود را محدود یامسدود نکنید تا لحظه لحظه زندگیتان کلاس درس آموزی باشد.

و لطفا من را ببخشید اگر خطایی در ادب نوشتاری ام بود اما چه کنم. اینها  قلم یک دانش آموز است...

 

داوود کیخسروکیانی

سلام

مقدمه یک : در زمینه صنعت و رباتیک فعالیت ذهنی شدیدی داشتم و در ضمن یکی از اقوام همسرم بورسیه دکترای رشته مهندسی پزشکی در آمریکا شده بود وبتازگی مراجعت کرده بود.در یک دید و بازدید( متاسفانه فقط ) نوروزانه در یک اتفاقی کاملا تصادفی افتخار کنار نشینی من نصیب ایشان شدومجبور به جواب سوالات این حقیر. البته اولین سوال من این نبود که الان کلاس چندی آموجون. از ایشان سوالاتی میپرسیدم و ایشان با تواضعی عجیب و غیر قابل پیش بینی بمن پاسخ میداد.تواضعش خیلی بنظرم میامد چون برای من سابقه نداشت که یک دانشگاهی اینگونه با کسی حرف بزند.

اغلبِ درس خوانده های دانشگاهی(و البته نه همه ) چنان با تفاخر و ادبیات پیچیده لاتینی-فارسی حرف میزنند که بیا و ببین .ولو فارق التحصیل کارشناسی ناپیوسته رشته جوق شناسی از دانشگاه ... واحد روستای کیان آباد سفلی باشند !

در گفتگوی با این انصافا فرهیخته بحث به اینجا رسید که ایشان گرایش خودش را هوش مصنوعی بیان کرد و سوال من از ایشان این بود که شما که در مهد تکنولوژی دنیا درس خواندی، نزدیکی بشر به ساخت مغز انسان را چقدر میدانی ؟

جواب او من را شوکه کرد ...

هر روز دانش دنیا با سرعتی بسیار زیاد به این سمت حرکت میکند که ساختن مغز انسان ممکن نیست !

مقدمه دو : مدتی افتخار همکاری در شرکت پتروشیمی رجال را داشتم افتخاری از جنس شاگردی استادان عزیزم علی محمد رجالی و حمید رضا رجالی .

شغل من در رابطه با ساخت ماشین آلات و تجهیزات مورد نیاز خطوط تولید پتروشیمی بود که البته متاسفانه اکثر آنها تولیدکشور ما نبود .

در این پتروشیمی گاز طبیعی بعنوان خوراک در مجتمع تزریق میشد و در نهایت خروجی این مجتمع چندردیف از  پلیمرهای مورد نیاز صنایع پایین دستی بود.

عظمت یک پتروشیمی از کنار مخازن آن واقعا دیدنی است اما تمام این عظمت طراحی شده برای نهایتا چند آیتم ورودی و انواعی دیگر محصول در خروجی است .

اما ما زحمت حمل یک مجتمع تولیدی را عهده داریم که ورودی های آن حدی ندارد ونیز خروجی های آنهم بینهایت است. بدن انسان .

فرض کنید که ورودی بدن ما فقط دهان ما بود. چند میلیارد ترکیب مواد غذایی را سراغ دارید که انسان میخورد و تمامی میلیاردها نیاز سلولهای بدن از آن حاصل میشود و در پایان زوائد آن دفع میگردند. حال آنکه ورودی های بدن ما هم یکی دوتا نیست .

حس لامسه از دقیق ترین و پیچیده ترین مکانیزمهای ورودی بدن ماست که همین مکانیز فرا بشری نظیرش در دنیای به ظاهر پیچیده مصنوعی ها وجود ندارد و تازه خودش ورودی خوبی هم  برای خیلی از داروهاست.

و لابد خبر دارید که ریه ها خودشان دنیایی دارند از شکوه و بی همتایی. هم ورودی هوای حیات ساز است و هم دارو و هم سم.

چشم و گوش هم که داستان بسیارمفصلی دارند از پیچیدگی و شگفتی .

 همه بزرگان اعم از دینی و غیر دینی یکی ازبسترهای یافته های بزرگ خود را مدیون تامل و تفکر در این مظاهر خلقت میدانند و ما را هم توصیه میکنند به تامل و تفکر.

اما تمایزهای ما از حیوانات که در داشته های بالا با ما مشترکند ویا حتی در بعضی موارد قوی ترند چیز هایی است از جنس خروجی های این بدن .

مثلا همین کلام و کلمه افریده هایی هستند شگرف . و آنقدر شگرف و عظیم که معجزه آخرین فرستاده خداوند هم چیزی از همین جنسند ...کلمه و کلام .

وخداوند تقدسی برای آنها قائل است که به آنها قسم هم میخورد : نون والقلم و ما یسطرون .

بعد از دو مقدمه:

سوالی مطرح است که هر کس و در هر شغل باید موضع خود را با آن مشخص کند.میخواهد در کار تبلیغ دین باشد ویا آموزش مدیریت استراتژی ، در شغل شریف و مهم فروش ویا بازاریابی باشد ویا پزشک جراح مغز و اعصاب .زن ، مرد و یا حتی رده سنی خاصی نمیطلبد. هر کس و در نژادو رنگی و شغلی نیاز دارد بداند و براساس این دانش رسالت خود را زندگی کند وگرنه میشود مثلا گوسفند.

و گوسفند نبودن دغدغه ی خیلی از مردم کشور منست چون اگر نبود،کتاب لطفا گوسفند نباشید ازپر فروش ترین های ایران نمیشد. مگر اینکه برای پر کردن قفسه کتاب خریده باشند چون هم نامش آبرو می آورد و مد است و هم حجمش برای پرکردن فضای کتابخانه شخصی مناسب .کتاب نسبتا قطوری است.

سوالی که باید هرکس فقط به خودش پاسخ دهد.

و باخت ما از زمانی کلید میخورد که دنبال تدارک پاسخش برای دیگران باشیم .

سوالی که هنوز خواب شبانه از سرم نربوده و کاش برباید :

ای موجود تو کیستی ؟ میگویند ! خلیفه ای ؟

و خب حتما هستی وگرنه اینهمه دارایی و داشتن های کهکشانی توجیهی نداشت .

و یک کسی از جنس تو می آید و میشود مثلا مهاتما گاندی .

 خوشگل بود؟ قبیله بزرگی داشت ؟ ثروتش نجومی بود ؟ ابروی کمان یا قد رعنا چطور؟ خب شاید زور بازویش نقطه تمایز او بودکه باعث شود در شورای شهرش رای بیاورد. شاید کشورش ابر قدرت زمان بود. شاید آمریکاییها و یا انگلیسیها بورسیه تحصیلی به او داده بودند .شاید پدرو مادرش پولدار بودند. شاید پسر خاله اش وکیل ، وزیر و یارئیس جمهور بود. شایدآواز خوشی داشت . شاید هنر پیشه معروفی بود که رای آورده باشد .

 و هزاران شایدِ متداولِ قبیله ی عادی ها و میدانم و میدانیم که هیچکدام در مورد او وجود نداشت .

گاندی شخصیتی است که لااقل الان که مرده مذهبی ها و لا مذهبی ها و لیبرالها و حتی استعمارگران پیر و جوان با ادب و احترام نام او را میبرند، حتی اگر جایزه صلح نوبل را به او نداده باشند!!!

من وتوچیزی از گاندی ها کم داریم ؟ شاید بگویی شانس اما خودت میدانی که این یکی از مسخره ترین و البته متداول ترین جواب این روزهاست .

و سوالی که من را عریان کرده و تمام بهانه های ریز و درشت من را قلع و قمع کرده اینست.

سوالی که هنوز خواب شبانه از سرم نربوده و کاش برباید :

تو کیستی ؟ خلیفه ؟

 

 

داوود کیخسروکیانی

داستان یک حاشیه

۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶
مقاله ها ،

سلام

مقدمه : کارشناسان دنیای یادگیری از بهترین شیوه های یادگیری عمیق یک مفهوم را بیان آن در قالب یک داستان میدانند .

 در واقع یادگیری هم قواعد شگفت انگیز خودش را دارد که پیشنهاد میکنم هر جویای دانش ، موفقیت و یا مهارتی ، حتما در این رابطه مهارتی کافی پیدا کند. بهترین پیشنهاد من مراجعه به دانش کم نظیر استاد محمد رضاشعبانعلی در سایت وزین متمم است .

اما داستان حاشیه :

فرزاد با اینکه مدت کمی بود که در شرکت مشغول به کار شده بود، اما کم کم داشت جای خودش را پیدا میکرد. تقریبا از همه جنبه های شغلی خود راضی بود الا یک مورد. مشکل او فقط حقوق کم او بود.مشکلی که بین اکثر کارمندان دنیا عمومیت دارد.

بغیر از مطلب فوق ، مسئله خاص دیگری احساس نمیکرد وبا ذوق و شوق خاصی مسیر پیشرفت شغلی را در حال طی کردن بود . مدیران شرکت هم از عملکرد او راضی بودند، گر چه طبق اصول غلط و نانوشته مدیران این را به زبان نمی آوردند اما از برق نگاهشان به فرزاد و همچنین تفویض مسئولیتهای جدیدتر میشد رضایت آنها را حس کرد.

صبح ها با علاقه و شور خاص خودش به شرکت می آمد و تا عصر گذشت زمان برایش محسوس نبودوحتی در طول روز علاوه بر وظایف خود کمکی هم به همکاران دیگر خود میکرد . برای تمدید قرارداد سالیانه هم خیلی از کارمندان نگران تمدید شدن قرارداد خود بودند الا فرزاد و چند نفر دیگر .

اما یک روز که فرزاد در حال جابجایی پرونده های مشتریان شرکت بود، دم آسانسور کاغذی راروی زمین دید و چون حدس میزد کاغذ از پرونده مشتریان افتاده باشد آنرا برداشت و خواند .اشتباه فکر میکرد . کاغذ مربوط به پرونده های او نمیشد اما از خواندن و نگه داشتن آن کاغذ هم نمیتوانست صرف نظر کند . نام آن کاغذ بود فیش حقوقی آقای کیان نژاد.مردی حدود هفتاد ساله با سمت آبدارچی شرکت .

سوال : اگر فیش حقوقی همکاران و یا اقوامتان بدست شما برسد، بعد از نام صاحب فیش حقوقی کدام قسمت از آن را مطالعه میکنید؟

جواب را براحتی میتوان حدس زد : قسمت مبلغ خالص دریافتی و اتفاقا فرزاد هم همین قسمت را دید و فقط کمی تعجب کرد. فیش را در جیبش گذاشت و به کار خود ادامه داد .

اما شب در منزل دوباره وسوسه شد که این فیش را مروری کند.کمی عجیب بود . آخر مگریک آبدارچی هفتاد ساله چرا باید حقوقی تا این اندازه بیشتر از او میگرفت ؟

ذهن او درگیر شده بود و به اصطلاح وارد حاشیه شده بود .

فردا صبح مستقیم سروقت یکی از همکاران خود رفت و در مورد کیان نژاد سؤالاتی پرسیدو کنجکاوی او را هم تحریک کرد: چه شده که از آقای کیان نژاد سؤال میکنی و فرزاد هم داستان فیش حقوقی آقای آبدارچی را تعریف کرد .

 نه راست نمیگی ! مگه میشه ؟ مگه چیکار میکنه ؟ اینها کلماتی بود که فرزاد شنید.معمولا خبر های شگفتی ساز ظرفیت گسترش بالایی در فضای کاری دارند وخیلی بیشتر هم در معرض اصل یک کلاغ و چهل کلاغ قرار میگیرند .

اما ذهن خود فرزاد هم واقعا تحت فشار قرار گرفته بود . با هیچ منطقی این دریافتی یک آبدارچی ساده قابل توجیه نبود وچالش ذهنی او این بود که وقتی من با تمام وجود برای شرکت اینهمه کار میکنم، چرا تبعیضی این چنینی را باید تحمل کنم .حق با فرزاد بودو انصافا بی عدالتی هویدا در این موضوع را نمیشد تحمل کرد .

این حاشیه آنقدر برای فرزاد ظرفیت داشت ویا حداقل ایجاد کرد که بعد از سه ماه به قیمت اخراج او و یک نفر دیگر از همکاران اوتمام شد.

راستی مسئله به این کوچکی در یک محیط کاری، آیا ظرفیت این را دارد که یک کارمند خوب و پرنشاط را درگیر کند تا حدی که در عرض مدت چند ماه مدیران مجموعه ای، اخراج را تنها راه باقیمانده برای تعامل با یک کارمند  بدانند؟

چند سوال : و انتظار حقیر اینست که واقعا این سوالات را حداقل در ذهن خود جوابی کامل دهید تا ادامه بحث برای شما سازنده تر باشد :

- حاشیه چیست ؟

- مایل نبودم تا مثل سریالهای ایرانی پایان ماجرا را خیلی سریع نمایش دهم اما هدفم رسیدن به این سوال بود که از دیدن یا شنیدن یک خبر حاشیه ای تا اخراج یک نیرو یا نیرو ها چه سناریوهایی میتواند اتفاق بیفتد ؟

- بغیر از فضای کاری، حاشیه در کدامیک از ساختارهای اجتماعی قابلیت درگیر کردن افراد را دارد؟

- اگر با حاشیه ای درگیر شدیم که اجتناب ناپذیر هم هست، چه کنیم تاکمترین تبعات را تحمل و یا تحمیل کنیم ؟

- اضافه پرداختی شرکتها به افرادی معدود با این فرض که واقعا استحقاق شغلی آنرا ندارند، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ (مثلا کیان نژاد قصه ما میتواند فردی باشد که همسرش بیماری لا علاجی دارد ومدیر یا مدیران در عین بی لیاقتی شغلی او ، فقط قصد کمک به او را دارند . )شما چه سناریوهای دیگری را میتوانید مطرح کنید ؟

- آرزوی قلبی من این است که این سوال در همه جوامع بشری محلی برای مطرح شدن نداشته باشد اما با نهایت تاثر و تالم دارد : اگر شخصیت قصه من بجای آقای کیان نژاد، خانم کیان نژاد با سنی حدود سی سال و با سمت مثلا منشی و یا حتی مدیر بود، حاشیه ها به چه سمتی میرفت ؟

تاثر و تالم این موضوع بنظر حقیرخیلی بیشتر از مرگ یک عزیز میتواندوباید باشد.

اما...

اجازه میخواهم که بقیه این محتوا را در فایل دیگری مطرح کنم تا :

یکم  : ذهن شما فرصت درگیر شدن به سوالات را بهتر پیدا کند .

دوم : خیلی لطف میکنید که با نوشتن آنچه در ذهنتان گذشته در قسمت کامنت، فضای ذهنی من و دیگر خوانندگان را باز تر کنید .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۷:۵۶
داوود کیخسروکیانی

به بهانه بعثت

۵ ارديبهشت ۱۳۹۶
مقاله ها ،

سلام

سلام از اسمای خداوند است وسلام درشروع یعنی همان بسم الله الرحمن الرحیم .

بی مقدمه

مدتی تصور من این بود که مدیر فروش چند مجموعه و مشاور و مدرس فروش چندین مجموعه هستم اما عزیزی این تصویر من را کاملا شکست.

البته آدمهای زیادی سعی در شکستن آن داشتند و سنگ پرانی ها و مزه پرانی های زیادی کرده بودند.آدمهایی از قبیله عادی های جامعه که یکی از بزرگترین دلایل سخیفشان این بود که من مدرک دهن پرکن دانشگاهی نداشتم. از دید این قبیله تو برای موفقیت و موجودیت پیدا کردن بین مردم باید حداقل مدرک فوق لیسانس را داشته باشی. میخواهی در هر زمینه مدرس و صاحب نظر درحد جهانی شوی کافیست فقط یک مدرک فوق لیسانس به بالا داشته باشی . ولو فوق لیسانس رشته نمک شناسی از دانشگاه ... واحد کیان آباد سفلی.

اما عزیزی تصویر من را شکست و فقط او لیاقت دارد که آنرا بشکند نه قبیله ی عادی ها.ولو تعدادشان نسبت 10000 به 1 را داشته باشند.

چند جلد کتابی که خوانده ام به من یاد داده که با شرف ترین و قدسی ترین آدمها که ما اسمشان را پیامبر می نامیم را هم عده ای از همین قبیله مسخره میکردند و دیوانه مینامیدند.

آخر وقتی ابراهیم و نوح و موسی و مسیح و محمد ( صل الله علیه و آله ) را مسخره میکردند، خب کاملا طبیعی است که سینا ها، ملاصدرا ها ،مولوی ها ، اینشتین ها و ادیسون ها را هم مفتخر کنند به لقب مجنون و مسخره کنند.

اصلارفیقی که انصافا خیلی موفق بود بمن میگفت اگر تعداد زیادی از آدم عادی های جامعه دارند مسخره ات میکنند، خیلی خوشحال باش.

اما دوستی که تصویر من را شکست خود دانش آموخته دانشگاه صنعتی شریف تهران بود. البته فوق لیسانس اما خودش برای مدرکش اعتباری قائل نبود.او مینویسد موفق بودن یک ویژگی رفتاری و شخصیتی است.

همچنین او مینویسد :

(قضاوت دیگران، معیار موفقیت نیست. باید یک واقعیت را بپذیریم و آن این است که انسانهایی که در اطراف ما حضور دارند، آخرین کسانی هستند که موفقیت ما را تأیید میکنند. عموم انسانها، آموخته اند که «راه حل های متوسط و عمومی» را برای زندگی انتخاب کنند و همین راه حل ها را به دیگران نیز تجویز کنند. از نظر بسیاری از اطرافیان ما، تنها راه موفقیت، رفتن به دانشگاه است و در دانشگاه نیز فقط سه رشته تحصیلی برای موفقیت وجود دارد: پزشکی، مهندسی و حقوق! و در این رشته ها هم فقط یک سطح تحصیلی مفید است و آن هم دکتراست!)

او الان یکی از مشهورترین و ثروتمند ترین آدمهای جامعه من در حوزه مذاکره و محتواست .ثروتی نه الزاما از جنس پول.

استاد علیرضا شعبانعلی مالک سایت متمم.

بنظر شما او لیاقت داشته که تصویر من را بشکند؟

بخودم میگفتم مدیر،مدرس و مشاور فروش هستم و این سمت ها را ظاهرا هم دارم اما او این تصویر جذاب راشکست. او برای شکستن سنگ و یا مزه ای نپراند. نگاهی از جنس تحقیر بمن نکرد وحتی چپ نگاهی هم نکرد.کاری که خیلی از ظاهرا دوستان و آشنایانم کرده اند و میکنند.همان قبیله ی عادی ها.

فقط اجازه داد در معرض علمش قرار بگیرم و با دیدن اشرافش به خیلی از علوم از خودم خجالت کشیدم و تصویرم را با این کلمات کشیده ام  : دانش آموز دنیای فروش . البته برای خودش نوشته ام که خدا عاقبتم را بخیر کند.چون زمان زیادی با او آشنا نشده ام و باز ممکن است همین را هم بشکند.

یاد گرفته ام که از بهترین راه های یاد گیری نقل مطالب و دانسته هاست . نقلی از جنس کلمات دانش آموزی که ممکن است خطا کند و یا اشتباه متوجه شده باشد.

و این دانش آموز مطمئن است که تنها راه خطا نکردن،خطا کردن است.

افتخار میکنم اگرنقش استادان راهنمای من را بپذیرید و غلط های من را بیرحمانه و البته بزرگوارانه بمن نشان دهید تا شاید بستری باشد برای یاد گیری بهتر من و دیگران.

در عید مبعث ، همان تنزل وحی در قالب کلمات ،به نیت توسل به وجود نازنین آخرین پیامبر شروع به نگارش کردم وتنها دلیل جسارتم برای شروع، امید به دستگیری پیامبر رحمة للعالمین.

پی نوشت : سهمی برای خودم قائلم در شکستن توهم عادی های جامعه ام که اتفاقا درهمه جوامع بشری متاسفانه زیادند. توهم مدرک گرایی.

اما با تمام وجود ارزش قائلم برای هر آنکه جویای علم و انسانیت باشد واز جمله جامعه دانشگاهی عزیز.و من دانش را از دریچه ای غیر از دانشگاه جسته ام و البته این سلیقه ای کاملا شخصی و دانش آموزی است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۴۰
داوود کیخسروکیانی
X